داستانی از جلال الدین بلخی (مولوی) در مثنوی امده که روزی فردی سوار بر الاغش خسته و کوفته و گرسنه به کاروانسرایی رسید که محل اتراق دراویش بود... دروایش به استقبالش میآیند و به او جایی برای استراحت میدهند و شامی مفصل تدارک میبینند تمام دراویش و فرد مسافر دلی از عزا درمیاورند انگاه در انتهای شب دور آتش میچرخند و پایکوبی میکنند و میخوانند خربرفت و خر برفت... مسافر هم بر سر ذوق امده آنها را همراهی میکند.. خر برفت و خربرفت.. صبح هنگام مسافر قصد ادامه سفر دارد کاروانسرا را خالی میبیند بدنبال خرش میگردد اثری نمیابد به صاحب کاروانسرا مراجعه میکند و از خر خود جویا میشود کاروانسرا دار میگوید دیشب دروایش خرت را فروختند و با پولش اذوقه خریدند نگذاشتند به تو بگویم اما اخر شب که دنبال فرصتی میگشتم که تو را خبر کنم دیدم با انها هم اوا شدهای خر برفت و خر برفت یقین کردم که خودت خبرداری که خرت را بردهاند .... دقیقا یک روز قبل از سقوط سوریه و خروج بشار نشست بسیار مهم بین لاوروف روسی فیدان ترکی و عراقچی برگزارشددر مستند عکسها عراقچی تماما میخندید و بعد از نشست گفت بشار باید با معارضین گفتگو کند...
وقتی سادهلوح باشی و متأسفانه وزیر خارجه شوی تو را میفریبند و تو خوشحال و خندان از توافقی هستی که از پشت پردهاش خبر نداری روسیه و ترکیه باهم سر سوریه پنهانی میبندند و تو را در گوشه رینگ رها میکنند و توی سادهدل و ابله با انها جمله خربرفت را تکرار میکنی غافل از اینکه سرت را گرم کردند تا تاراجت کنند.