ازدواج منو کامران کاملا سنتی بود از همون اول عقدمون رفتارهای کامران خیلی برام عجیب بود مثلا اینکه خیلی با خواهرم می‌گفت و میخندید و یا اینکه هر بار که من و خواهرم بحثمون میشد همیشه از خواهرم طرفداری میکرد و این رفتارها خیلی منو عذاب میداد تا اینکه کامران بهم گفت بریم مسافرت خواهرتم ببریم گفتم نه تنها بریم اما انقدر اصرار کرد که قبول کردم، داخله ماشین تو حرکت بودیم من خوابم برده بود یهو بیدار شدم دیدم یه جا تاریک واستادیم من تو ماشین تنهام رفتم بیرون .....😞 ادامه این سرگذشت‌واقعی در کانال زیر‌سنجاقه👇 https://eitaa.com/joinchat/757268545Cfe8a361600 لطفا خانومای احساسی وارد نشن❌👆