⚫️شرکت کننده شماره2⃣1⃣1⃣ ✅خانم محدثه حسینی روز یکشنبه، هوای شهر از غم‌ خاصی پوشیده شده بود. برنامه ما این بود که پس از اتمام خدمت پدرم، شب به سوی ارومیه بازگردیم. اما در حدود ساعت حوالی ۲الی ۳ بعد از ظهر، خبر سقوط بالگرد آقای رئیسی به گوشمان رسید. این خبر همچون بمب، کل پایگاه را فرا گرفت و هر چه با پدر تماس حاصل می کردیم، پاسخی از سوی او دریافت نمی‌کردیم. این عدم پاسخ‌دهی، نشان از آماده باش بودن پدر در مواجهه با این واقعه بود . البته گویا هنوز خبر قطعی نبود، اما همان لحظه که شبکه‌های خبری این خبر را منتشر کردند، سیلی از پیام‌های دعا و آرزو برای سلامتی رئیس جمهور محترممان و همراهانشان ، فضای مجازی را فرا گرفت. این پیام‌ها از سوی گروه‌ها و شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشته شدند. ساعاتی بعد، در صفحه رسمی آقای رئیسی نیز استوری در قالب دعا برای سلامتی ایشان و همراهانشان قرار گرفت. بعضی از مردم با امیدی در دل، به دعا پرداختند، در حالی که برخی دیگر با گذشت زمان، امید خود را از دست می‌دادند و اندوه و غمشان لحظه به لحظه بیشتر می‌شد و این را می شد از استوری ها و توئیت های منتشر شده به خوبی فهمید و بسیاری از آن‌ها آرزو داشتند که در شهر تبریز حضور یابند و در میان کوه‌ها و جنگل‌های ورزقان به دنبال اثری از رئیس جمهور خود بگردند. و اما این احساس اضطراب و غم عمیق ، نمی‌گذاشت در یک جا بنشینند. سرانجام، پدر با ما تماس گرفت و اعلام کرد که می‌خواهد اجازه بازرسی را از فرمانده بگیرد تا به همراه دوستانش، به محل احتمالی حادثه بروند. تا زمانی که اجازه را دریافت و به محل مورد نظر رفتند، ساعت‌ها گذشت و سیل دعاهای مردم، بیشتر و بیشتر می شد. نگرانی و اضطراب ما، به ویژه من و مادرم ، هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شد. من و مادرم، جز دعا برای سلامتی ایشان، هیچ کاری از دستمان بر نمی آمد:). سه شنبه آزمون نهایی شیمی داشتم و استرس تمام وجودم را فرا گرفته بود و فکر اینکه مبادا برای آقای رئیسی اتفاقی بیفتد ، مانع از این می‌شد که تمرکز کنم و درسم را بخوانم. تلویزیون خانه قفلِ در شبکه خبر شده بود و حتی برادر کوچک ۳ ساله ام هم که همیشه پر انرژی بود، اکنون با ناراحتی من ، مادر و خواهرم آرام در گوشه‌ای از خانه ماشین‌هایش را پارک می‌کرد. با آوردن میز و کتاب‌هایم به حال خانه سعی کردم به خودم یادآور شوم که من نیز بخشی از آینده این کشور هستم و حتماً درس خواندن من، باعث افتخار آقای رئیسی خواهد شد و به قول ایشان نباید کار را حتی یک روز تعطیل کرد. شروع به درس خواندن کردم اما همچنان حواسم به اخبار هم بود؛ تا خود صبح از دل نگرانی نخوابیدم ولی نهایتا نمی دانم چند دقیقه بود که روی میز سر گذاشته و خوابیده بودم که ناگهان با یاد آوری شبکه خبر و اتفاقی که برای آقای رئیسی رخ داده بود، بیدار شدم. همین که چشمم به تلویزیون و پارچه مشکی کنار شبکه خبر افتاد گویی چیزی در درونم فرو ریخت و با شوک به تلویزیون نگاه می‌کردم. مادرم احوالش بهتر از من نبود ، او هم در شوک فرو رفته بود و آرام اشک می‌ریخت. بار دیگر مردم ایران یکی از بهترین مسئولین خود را که برای این مملکت کوچک‌ترین کم کاری نکرده بود را از دست داده بودند. بار دیگر مردم با آمدن به خیابان ها برای تشییع پیکرهای شهدای خدمت ارادت قلبی خودشان را به این بزرگ مردان نشان دادند و یک صدا گفتند:«راه شما هرگز به پایان نمی‌رسد و این سلاح هرگز روی زمین نمی‌ماند»! ┏━━━🍃💐🍃━━━┓ @orum_mahdaviat ┗━━━💐━