وارد مسجد شدیم 🕌 سر و صدای زیادی بود. همه نشسته بودند. یک بسیجی گوشه ای نشسته، دستش را ستون کرده و به آن تکیه داده بود.... مجید بدون آنکه متوجه باشه ، پای مصنوعیش رو روی دست بسیجی گذاشته بود و سعی می کرد انتهای صف رو ببینه. بسیجی ابتدا طاقت آورد، اما بعد سروصدایش بلند شد و گفت: برااادر، مگه این پا مال شما نیست که نمی دونی کجا گذاشتی؟ دستم رو له کردی. 😑 مجید نگاهی به بسیجی کرد وگفت: نه برادر این پا مالِ ! 😂😂 ∞| ♡عُشآقُ‌الحَسَن🌱↷ 『 @oshaghoolhasan 』∞♡