بسم رب الصابرین سارا:خب ازدواج کن -سارا دیونه خب من قصد ازدواج ندارم بعدش حالا تا کربلای ما مگه کسی هست که با من ازدواج کنه سارا من نمیخوام بخدا ازدواج کنم 😭😭 سارا:پریا یه چیز بگم قاطی نمیکنی؟ -هوم سارا:پریا تو که خوب میدونی صادقم مثل تو فراری از ازدواجه -خب 🙄🙄 سارا:خواهرشوهرم، محمدآقا برای صادق شرط رضایت به دفاع از حرم براش ازدواج گذاشتن -من نفهمیم معنی این حرفارو سارا:بیاید باهم صوری ازدواج کنید 😊😊 -ها😳😳 سارا:ها مرگ ببین شما باهم ازدواج میکنید بعداز کربلای تو و اعزام سوریه ازهم جدا میشید -یاامام حسین یعنی تنها راه همینه 😔😔😔 سیاه شدن صفحه ازدواجمه سارا:فکراتو بکن بهم خبربده 😍😍 این ساراخل شده والا به خود امام حسین قسم قراره منو اون صادق بدبخت مطلقه بشیم این ذوق و شوق داره ✋✋خاک ✋✋خاک تو سرمن بااین دخترعمه داشتنم ازپس گریه کرده بودم سرم درحال انفجار بود ساعت ۹-۱۰شب که پاشدم با چشمای قرمز برم خونه هنوز چندقدمی برنداشته بودم که صدایی مانع حرکتم شد صدای آقای عظیمی بود عظیمی:خانم احمدی دیروقته اجازه بدید برسونمتون -آخه عظیمی:خواهرمن آخه واما و اگر نداریم لطفا بفرمایید آقای عظیمی میخواست ماشین روشن کنه مانع شدم ۷-۸دقیقه ای میرسیدیم وقتی رفتم داخل خونه باصدای گرفته و لرزانی به پدرم گفتم :تنها راه کربلا رفتن یعنی فقط ازدواجه ؟😔😔😔😢😢 بابادرحالیکه سعی میکرد ناراحتیش نشان نده گفت: بله ازدواجه به اتاق رفتم قرآن گرفتم دستم خدایا خودت کمکم کن قرآن باز کردم آیه ای اومد براین محتوا که خدا بهترین سرنوشتها برای بندگانش رقم زده است