سلام خزانه دار بهشت ، مهدی جان یک روز در اوج ناامیدی هایمان ، در نهایت استیصال و بی کسی هایمان ، در آخرین نفس های سردمان ... تو از راه می رسی ... بر پیکرهای یخ زده مان ، نور می پاشی ، در گوش های مُردگی مان ، امید را زمزمه می کنی ، پیش چشم های کم فروغمان ، زندگی را ترسیم می کنی و با عطر بهاریت ، به ضیافت شکوفه ها و پروانه ها میهمانمان می کنی ... به همین زودی ... به همین نزدیکی ...