🔵 برخورد کریمانه از کریم اهل بیت
✅ آیتالله حاجآقا مرتضی تهرانی رضواناللهتعالیعلیه: گاهی که من به یک مناسبتهایی توجهم به این مسائل صدر اسلام (جلب) میشود که با بهترینهای خلق خدا چه کردند، سرم درد میگیرد. اینها انسان نبودند؟ نگاه نکردند اهل بیت را؟ ندیدند اینها چقدر بزرگوار هستند؟ که در عالم لنگه ایشان نیست؟ چطور جرئت کردند به اینها جسارت کنند؟
✅ ما در پیادهرو در خیابان داریم میرویم، اگر ببینیم ده نفر دارند میروند و یک نفر در بین ایشان متین است، سنگین است، بزرگوار است، با وقار است، یکی اگر بیاحترامی به آنها بکند، بیاختیار به آن شخص میگوییم: آقا این شخصیتی است، انسانی است، اذیت نکرد، از کناری دارد رد میشود، چرا به او بیاحترامی میکنی؟ اصلا به دین هم کاری ندارد، انسان فطرت دارد، اسمش انسان است، باید با الاغ فرق داشته باشد.
✅ ده سال امام مجتبی صلواتاللهعلیه بر حسب ظاهر خلیفۀ مسلمین بود. با آن همه دشمن، در عین حال آنهایی که نان حرام معاویه را خورده بودند، به ایشان که میرسیدند جسارت میکردند.
✅ شما نگویید نان اثر ندارد، این حرف دروغ است، در لابراتوار آزمایشگاه تجربه کردهاند حرام و حلالش هیچ فرقی نمیکند، سلولهایش یکی است. نه اینطور نیست.
✅ امام حسین صلواتاللهعلیه فرمود: روز عاشورا من میدانم چرا حرفهای من در شما اثر نمیکند، شکمهای شما پر شده از مال حرام، به این دلیل است که موعظه من در شما اثر نمیکند. یعنی من حرف منطقی میزنم، میگویم آیا حلالی را حرام کردهام، حرامی را حلال کردهام، میگویند نه. میگویم پس چرا خون من را میخواهید بریزید؟ این منطق است دیگر. دو دو تا چهار تا است. چرا شما اینطور شدهاید؟ خودش فرمود: چون شکمهای شما پر شده از مال حرام.
✅ زمان امام مجتبی صلواتاللهعلیه یک عدهای از مردم شکمشان پر بود از مال حرام. در زمان امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه نوشتهاند در تاریخ، بعضیها نهارشان را میرفتند سر سفره معاویه میخوردند، چون چرب و چیل بود، وضویشان را هم قبلاً گرفته بودند، اول ظهر که میشد و امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه میخواست نماز بخواند، میآمدند به حضرت اقتدا میکردند. سؤال میشد چرا چنین میکنی؟ میگفت او سفرهاش چربتر است، اگر اینجا بیایی یک تکه نان خشک جو به آدم میدهد. میرود آنجا اقلاً شکممان را از خودمان راضی میکنیم، ، خدا را که نمیتوانیم از خودمان را راضی کنیم. نمازمان را هم میآییم با ایشان میخوانیم.
✅ یک روز حضرت مجتبی صلواتاللهعلیه با جمعی از یارانشان در کوچهای تشریف میبردند، زمان خلافتشان. یعنی زمان قدرتشان. اصحاب ایشان هم مثل اصحاب همۀ ائمه صلواتاللهعلیهماجمعین مؤدب بودند.
✅ یک پیرمردی آمد و شروع کرد بد و بیراه گفتن. به قول آقاشیخعباس دیگر هر چه داشت گفت، هر چه بلد بود گفت. به قول مرحوم محدث قمی رضواناللهتعالیعلیه حشرهاللهمعاولیائه. اصحاب چون با ادب بودند، آقا اجازه نداده بود، دستور نداده بود، هیچ چیزی نگفتند. ناسزاگوییهای این شخص که تمام شد، حضرت فرمود: من گمان میکنم که شما اهل این شهر نیستید، غریب هستید. اگر جا ندارید، به شما جا میدهیم. اگر مَؤُونَه ندارید، به شما مَؤُونَه میدهیم. اگر زاد راحله ندارید، به شما میدهیم. هر مشکلی شما داشته باشید در این شهر، ما میتوانیم برای شما حل کنیم که از این ناراحتی خارج بشوید.
✅ این پیرمرد یک خرده عقل داشت. نگاه کرد دید حالا خود این آقا گردنکلفت نیست، اما در این اطرافیانش گردنکلفت هم دارد، جوان هم دارد، قوی هم دارد، آنها هم مطیع این آقا هستند. یک اشاره بکند، دو تا چک به من بزنند، من افتادهام و مردهام. این آقا این کار را نکرد. با این اخلاق و بیان رفتار کرد. نه اینکه معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین غریزه ندارند، طبیعت آنها ناقص نیست. غریزه هم دارند، غضب هم دارند. همانی است که در راه شجاعت از آن استفاده میکنند که شجاعترین افراد هستند در مردم. انسان کامل است. تمام قوای طبیعتی که خدا به ودیعت در وجودش گذاشته کنترل کرد، همه را نگاه داشت، آن مقداری که اثر داشت، خدا راضی بود، از اخلاق نیک با این شخص برخورد کرد.
✅ این شخص هم بیانصاف نبود. گفت تا به حال شما و خاندان شما بدترین افراد بودید در نزد من، پیرمرد شامی بود، از همانهایی بود که شکمش از نان معاویه پر شده بود و از الان به بعد بهترین خلق خدا هستید برای مردم در مردم؛ و من به شما ایمان آوردم. انسان شما هستید. اهل الله شما هستید. ولی خدا شما هستید. ایمان اختیار کرد.
حضرت امام
#حسن_مجتبی (ع)