🌿 داستانی خواندنی و واقعی از زبان مهماندار هواپیما اسم من محمد رسول حبیب الهی سر مهماندار هواپیما هستم و با سرتیم امنیت پرواز فرزین فر این حکایت را نقل میکنیم که به عینه دیدیم: یکروز صبح زود جهت پرواز وارد فرودگاه بین المللی امام خمینی (ره) شدم ،سالن فرودگاه شلوغ بود مسافران زیادی در حال خدا حافظی و انتظار برای دریافت کارت پرواز بودند همگی شاد و خوشحال ودر حال و هوای سفر در میان جمعیت چشمم افتاد به یک عده که بیشتر از مابقی شور و شعف داشتند و منتظر گرفتن کارت پرواز ،نگاه کردم به تلویزیون بالای کانتر اونها که ببینم مقصدشان کجاست دیدم نوشته "نجف" پیش خودم گفتم خوش به حالشون کاش روزی هم برسه منم با خانوادم بتونیم چند روزی جهت زیارت عازم بشیم خلاصه وارد مرکز عملیات شدم و خودمو معرفی کردم اون روز قرار بود طبق برنامه قبلی به ارمنستان برم چند دقیقه ای نگذشته بود که مسئول شیفتمون گفت فلانی شما برو نجف؟! پروازت تغییر کرده !! خوشحال شدم حکم ماموریتم را گرفتم و وارد هواپیما شدم بعد از یکساعت شروع کردیم به مسافرگیری مسافرها خوشحال و خندان وارد هواپیما شدن و سر جاشون نشستن ، آماده بستن درب هواپیما بودیم که مسول هماهنگی پرواز سراسیمه وارد شد و گفت : دو نفر باید پیاده شن !! پرسیدیم چرا ؟ گفت : از دفتر مدیر عامل هواپیمایی گفتن بجاشون دو تا از کارمندها جهت پیگیری یکسری از کارهای مهم اداری امروز حتما باید برن نجف حالمون گرفته شد چون دست روی هر کدوم از این مسافرها میزاشتیم که پیاده شه دلش می شکست ،کاری هم نمیشد کرد چون دستور داده بودن و میبایست انجام بشه ! وارد اتاق خلبان شدم و ازش خواهش کردم اجازه بده از دو صندلی اضافه در اتاق خلبان جهت نشستن این دو کارمند استفاده بشه که متاسفانه موافقت نکرد😔 خلاصه لیست مسافرها را آوردند و قرار شد اسم دو نفر انتهایی لیست را اعلام کنند تا اونها پیاده بشن اسم ها را اعلام کردند و قرعه افتاد به یک پیرمرد و یک پیرزن ! از هواپیما که داشتن پیاده میشدن نگاهشون یادمه که چقدر ناراحت و دل شکسته بودن 🚀هواپیما به سمت نجف پرواز کرد و بعد از یکساعت و چند دقیقه رسیدیم به آسمان نجف منتظر اعلام نشستن هواپیما از طرف خلبان بودیم ولی اعلام نمیکرد و ما همچنان در روی آسمان نجف اشرف دور میزدیم نیم ساعتی گذشت که خلبان دلیل فرود نیامدن هواپیما را اعلام کرد و گفت به دلیل طوفان شن و دید کم قادر به نشستن نیست و میبایست برگرده فرودگاه امام تا هوا خوب بشه ! ✈ برگشتیم فرودگاه امام و درب هواپیما باز شد و مسئول هماهنگی رفت اتاق خلبان و دلیل برگشت را پرسید و خلبان هم بهش توضیح داد اما با تعجب شنیدیم که مسئول هماهنگی میگفت فرودگاه نجف بازه و پروازها داره انجام میشه و بعد از شما چند هواپیما نشست و برخواست کردن پیش خودم گفتم لابد حکمتی توی اینکاره !! رفتم پیش خلبان و گفتم‌ کاپتان حالا که اینطوریه لابد خدا خواسته ما برگردیم این دو تا مسافر جامونده را ببریم ،کاش شما اجازه میدادی از این دو صندلی اتاق خلبان امروز استفاده میکردیم خلبان که مسئول ایمنی پروازه نگاهی بهم کرد و گفت : شما فکر میکنید دلیل برگشتمون این بوده ؟! باشه برید صداشون کنید بیان خوشحال پریدم از اتاق خلبان بیرون و رفتم پیش مدیر کاروان و گفتم : شما تلفن این خانم و آقایی که پیاده شدن و دارید ؟! گفت بله ! گفتم : سریع زنگ بزن ببین کجان خدا کنه تو فرودگاه باشن بهشون بگو بیان اونهم تماس گرفت و به لطف خدا داخل فرودگاه بودند و آمدن ( رفته بودن داخل نمازخونه فرودگاه استراحت کنند و منزل نرفته بودن ) همه خوشحال شدیم و منتظر اومدنشون بودیم که دیدیم هر دو نفر خوشحال با غرور و شعف دارن میان پیرزن جلوی ما که رسید گفت: فکر کردید کارها دست شماست؟! فکر کردید شما میتونید جواز سفر باطل کنید؟ چشمامون پر از اشک شد و ازش عذرخواهی کردیم گفتم مادر خداروشکر که منزل نرفته بودید و حالا اومدید ! گفت : سوال میکنم خدایی جواب بدید شما بودید میرفتید ؟ با چه رویی بر میگشتیم خونه ! (حالا گوش کنید به حکایت جالبی که پیرزن نقل کرد) اینقدر حالمون خراب بود که اصلا نمیتونستیم راه بریم رفتیم تو نمازخونه تا حالمون جا بیاد و بعد بریم خونه پیش خودم گفتم یا امیرالمومنین یا اباعبدالله و یا حضرت ابالفضل شما اینهمه مهمون داشتی امروز ما دو تا فقط زیادی بودیم و شروع کردم به گریه کردن و بی حال شدم و خوابم برد‌ تو عالم خواب و بیداری بودم که یک آقا سید بزرگواری اومد داخل نمازخانه و گفت : مگه شماها نمیخواستید برید کربلا پس چرا نشستید ؟! عرض کردیم آقا نشد ! نبردنمون ! فرمود پاشید خیالتون راحت برید کربلا !! میگفت تا چشمهامو باز کردم دیدم موبایل شوهرم داره زنگ میزنه و گویا شما گفته بودید بیاییم .. 🌺 تا یار که را خواهد و میلش به که باشد .        👇👇👇 🥗  @khodaeyi