•┄☆••🌸﷽🌸••☆┄• ✍حکایت ۱۰۳ «اخلاص» روزی واعظی به مردم می گفت: ای مردم! هر کس دعا را از روی اخلاص بگوید، می تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه می‌رود. جوانی ساده و پاکدل،که خانه اش در خارج از شهر بود و هر روز می بایست از رودخانه می گذشت، در پای منبر بود. چون این سخن از واعظ شنید،بسیار خوشحال شد. هنگام بازگشت به خانه دعا گویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت. روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل، واعظ را بسیار دعا می کرد. آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند. روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند. واعظ، دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او به راه افتاد. چون به رودخانه رسیدند، جوان دعا گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت. اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام بر نمی داشت. جوان گفت: ای بزرگوار! تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین می‌کنم. پس چرا اینک برجای خود ایستاده ای؟ دعا را بگو و از روی آب گذر کن! واعظ، آهی کشید و گفت: حق،همان است که تو می گویی، اما دلی که تو داری، من ندارم! •┈┈•❀🍃🌸🍃❀•┈┈• مجموعه سبک زندگی انسانی @ostad_shojae_yazd