#بند هفتم🌱
دوشم آمد فرشته ای از در
که رسید ای رفیق وقت سفر
سفری عاشقانه باید کرد
همره کاروانیان سحر
شمع راه تو باد , شعله ی آه!
زاد راه تو باد, خون جگر
چشمم , از شوق گشت کوکب ریز
دامنم شد ز اشک , پر اختر
جانم از شوق دوست در تب و تاب
دلم از عشق دوست در آذر
پا نهادم به فرق هستی خویش
پر گشودم به عالمی دیگر
بود بزمی به پا در آن وادی
که در آن , زهره بود رامشگر
مجلسی با صفا تر از مینو
محفلی , از بهشت نیکو تر
بود سلمان به جمع همچون شمع
در کفی جام و در کفی ساغر
می زنان در یمین او, مقداد
نی زنان در یسار او, بوذر
برده از هوششان به نغمه , بلال
کرده سر مستشان ز می, قنبر
گفت سلمان که کیستی ؟گفتم:
شاعر اهل بیت پیغمبر
چون مرا رخصت بیان فرمود
جا گرفتم به عرشه ی منبر
هست در خاطرم که میخواندم
این دو مصرع به مدحت حیدر
که , علی دست قادر ازلیست
رشته ی ما سوی به دست علیست
#استاد_محمد_علی_مجاهدی
#ترجیع_بند