#داستان
زرگری نزد شیخ دانایی رفت و گفت:
میخواهم زکات مال خود را بپردازم،
به چه کسی بدهم؟
شیخ گفت: برو و اولین نیازمندی که در شهر دیدی، زکات مال خود را به او ده.
زرگر آمد و پیر نابینایی در کنار خرابات دید که بر زمین نشسته بود. کیسهای از زر زکات مال خود به او داد و نابینا خوشحال شد.
روز بعد رفت و دید نابینای دیگری کنار اوست که نابینای زکات بگیر به او میگوید:
خدا خیر بدهد. دیروز زرگری آمد و کیسهای زر به من داد و من تا صبح به مستی و خوش گذرانی خود پرداختم.
زررگر تا این سخن شنید،
برآشفت و پیش شیخ آمد و گفت:
من از تو خواستم راهی نشان دهی که بتوانم زکات مال خود بپردازم. این چه راهی بود که حرف تو را گوش کردم و مال را یکباره به یک خوش گذران دادم!
شیخ دیناری به او داد و گفت: حال این یک دینار را ببر و به اولین فقیری که دیدی ببخش.
زرگر در راه مردی دید که چهرهای شکسته داشت. دینار در کف دست او نهاد. مرد سید علوی بود. شادمان شد و همانجا سجده شکری کرد.
زرگر بهدنبال آن مرد علوی راه افتاد. دید در خرابهای رفت و از زیر لباس خود کبوتری مرده را به خرابه انداخت. برگشت و زرگر را دید.
زرگر پرسید: این چه بود؟
مرد گفت:
فرزندانم سه روز است که گرسنهاند و تاب گرسنگی نداشتند. این کبوتر مرده را برای آنها میبردم تا بخورند که خدا تو را نزد من حواله کرد و کبوتر را در خرابه انداختم.
خدا را هزاران مرتبه شکر.
زرگر با چشمانی اشکبار نزد شیخ بازگشت و داستان را تعریف کرد.
شیخ گفت:
دو زکات بود و دو داستان و یک انسان!
هرگز در کار خداوند تردید مکن.
وقتی میخواهی بدانی مالت چقدر حلال است، کافیست نگاه کنی
که به دست چه کسی میرسد و در چه راهی مصرف میشود.
📚 تذکرة الأولیاء
خبرگزاری پلیس چادگان👇👇
https://eitaa.com/pOLICE_chadegan