بسم ربِّ الشهدا
#رویای_صادقه
#قسمت_دوم
اینجوری که نگاهم میکنه خنده ام میگیره،خیلی بامزه میشه🤣
از حق نگذریم داداشم ماشالا جذابه! خب دیگه الان میخوام باهاش دعوا کنم تعریف باشه واسه بعدا😒
منم اخمامو کردم تو هم و نگاهش کردم و گفتم:
+میخوام با راحیل برم بیرون،ولی گویا شما دستورو صادر میکنین جناب فرمانده..
یه لبخند ریزی زد و گفت:
خوش بگذره،بسلامت!
بابا دمت گرم جدی اجازه داد این داداش سخت گیر ما😃
بدووو رفتم از آشپزخونه بیرون تا آماده بشم! مامان داد زد:
_خببب حالا ندووو پروازت نمیپره😁
رفتم سر کمد لباسام
مانتو بلند مشکیمو پوشیدم با یه روسری طوسی،موهامم فرق باز کردم و یه کم از روسریم دادم بیرون
زنگ زدم به راحیل بوق نخورده برداشت:
_چیشد دلقک؟میای؟
+آره عیزم دارم راه میوفتم
_باشه پس منم الان آماده میشم
گوشیو قطع کردمو از اتاق اومدم بیرون،امیر اومد جلومو گرفت و یه نگاه به سر تا پام کرد و گفت:
_همه چیت خوبه ها...فقط...
میدونم چی میخواست بگه نمیدونم چرا یهو براش قاطی کردم و گفتم:
+من اینجوری دوست دارم
اخماشو کرد تو هم و رفت تو اتاقش درم محکم بست جوری که مامان ترسید اومد بیرون از آشپزخونه
با صورت بهت زده یه نگاه بمن انداخت و لبخند ملایمی زدو گفت:
_زود بیا مادر،به تاریکی نخوری
رفتم سمتش و بوسه ای روی گونه اش زدم و گفتم: چشم عشقم،فعلا
از خونه زدم بیرون...
🍃🍃🍃
ادامہ دارد..🍃
نویسنده:
#راحیل_میم
#کپے_فقط با ذکر
#نامِ_نویسنده و
#لینک_کانال
🍃🍃🍃
‼️به ما بپیوندید
@atre_khodaaa •[🦋]•