بنابراین در گام اول باید این را بدانید که شما در برابر یک اعتقاد اثبات شده که با سایر دیدگاه ها در تعارض است، روبرو نیستید، بلکه صرفا یک گمانه زنی در برابر سایر دیدگاه هاست.
نکته دوم:
روشن است که توهّم وقتي معنا دارد كه حقيقتي وجود داشته باشد، همانگونه كه «بالا» با وجود «پايين» و «گرما» با وجود «سرما» معني پيدا مي كند. در اینجا هم اگر همه چیز خواب باشد که دیگر معنا ندارد که بگوییم خواب است، رقیبی به نام واقعیت ندارد که در برابر آن، به این بگوییم خواب! همه چیز همین است، پس اسمش را هم بگذاریم واقعیت! چرا اسمش را می گذاریم خواب؟
به عبارت دیگر اگر آنچه که ما می بینیم و می شنویم همه خواب باشند پس حقیقت در کنار این خواب چیست؟ از كجا مي فهميم كه آنچه که درک می کنیم خواب است یا واقعیت؟ اگر ما همواره در حال خواب ديدن هستيم پس تقسيم يافته ها به واقعی و خواب چه معنايي دارد؟
نکته دیگر اینکه نظریاط سوفسطاییان به گونه ای است که بااثباتشان، خود به خود ابطال می شوند. بنابراین اگر كسي گفت: «تمام عالم در واقع ساخته ي پندار خود ماست يا خواب ما هستند» ، به او مي گوييم: خود همين هم كه مي گويي: « تمام عالم در واقع ساخته ي پندار خود ماست يا خواب ما هستند» ، خودش پندار و خواب توست و واقعيّت ندارد. و اگر اين واقعيّت ندارد پس مقابل اين معنا واقعيّت خواهد داشت.
نکته سوم:
این که قبول داریم ما وجود داریم خودش پذیرش یک حقیقت است، یعنی بالاخره در هر صورت من خودم را پذیرفته ام و وجود من به عنوان یک کسی که یا دارد در بیداری زندگی می کند و یا در خواب است و دارد خواب می بیند، واقعیت دارد.
پس واقعیتی وجود دارد، و وقتی واقعیتی وجود دارد یعنی وجود واقعیت با مشکل و مانعی روبرو نیست، پس چرا باید بقیه امور را غیر واقعی بدانیم؟ اگر انسان دارد خواب می بیند منشأ این خواب چیست؟ خواب انسان از دو حال خارج نیست، یا نشأت گرفته از مرور افکاری است که در گذشته با آنها روبرو بوده است، و یا نشأت گرفته از عواملی خارج از اراده اوست که در هر دو صورت نشان میدهد که واقعیتی ورای انسان وجود دارد.
علاوه بر اینکه اگر همه چیز زاییده توهم انسان و به دست خیال او باشد باید امور را آنگونه که می خواهد پیش ببرد اما نمیشود. این نقش ذهن در خارج را نفی می کند. مثلا ما وجدانا درک میکنیم که در مواردی که ذهن مشغله مهم و جدی دارد، ادراکات ذهنی بی اهمیت را فراموش کرده و از آنها غافل میشود اما در مورد وجودهای خارجی، غفلت ذهن از آنها هیچ نقشی در عدم وجود، یا بی تاثیر شدنشان ندارد، مثلا فرض کنید جلوی پای شما مانعی باشد، همواره حواستان هست که به آن نخورید تا دردی را ادراک و احساس نکنید، اما با شنیدن خبری مهم و ناگهانی یکدفعه از جا میپرید و با برخورد با آن مانع همیشگی، به زمین میخورید، اگر ادراک خطا و اشتباه و تخیل نفس میبود، و در واقع چیزی در خارج وجود نداشت، الان که نفس شما تمام توجهش به آن خبر مهم بود نباید متوجه آن مانع توهمی میشد و وجود آن را به اشتباه به شما تلقین مینمود، همانطور که در وجودهای ذعنی اینگونه است.
نکته چهارم:
ما در مواردی که شاهکارهای دیگران در رشته های مختلف چون ادبی، هنری و غیره را مشاهده میکنیم یا مطالعه میکنیم ناتوانی خویش را در ایجاد مثل آن احساس میکنیم، آثاری چون دیوان حافظ، مثنوی مولوی، یا شاهنامه فردوسی و...، در حالی که اگر این ادراکات ساخته نفس خودمان میبود ادارک آنها مشروط به مطالعه یا مشاهده آثار اینچنینی نمی بود و ما می توانستیم به راحتی نمونه آن را بیاوریم.
و اگر هم این آثار هنری از جانب دیگری وارد خواب و تفکرات ما شده است، پس بالاخره واقعیتی خارج از ذهن ما وجود دارد.
🔰
@p_eteghadi 🔰