💢 روایت دستاول از نحوۀ شهادت دکتر نجاتاللهی
✔️ محاصرهی نظامی دانشگاه امیرکبیر
🔹حسن غفوریفرد در کتاب خاطرات خود -که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است- دربارۀ وقایع ۵ دیماه ۱۳۵۷ میگوید: در دانشگاه امیرکبیر جمعیتی حدود دو سه هزار نفر جمع شدند و شهید باهنر سخنرانی بسیار گیرا و مفصلی نمودند. فردای آن روز سربازها و تانکها دور تا دور دانشگاه امیرکبیر را محاصره کرده بودند، به طوری که هیچکس جرأت نزدیکشدن به دانشگاه را نداشت.🤐
⭕️ جمعیت زیادی در خیابان حافظ و زیر پل حافظ جمع شده بودند ولی امکان نزدیکشدن به دانشگاه وجود نداشت. حتی خود ما که استاد آنجا بودیم، نمیتوانستیم به دانشگاه نزدیک شویم. آن روز، روز دوم سمینار بود و قرار بود آقای رفسنجانی سخنرانی کنند. ایشان تشریف آوردند و پسرشان آقا یاسر که آن موقع کوچک بود، همراه ایشان بود. من سریعاً خودم را به ایشان رساندم و گفتم: «اوضاع خطرناک است و شما باید بروید. امکان تیراندازی است و برای شما خطرناک است». ایشان را سوار ماشین کردیم و رفتند.
📌چندین گروه از کامیونهای نظامی و تعدادی جیپ فرماندهی با بلندگو مردم را متفرق میکردند و برای این کار، هر اقدامی که لازم بود انجام میدادند؛ حتی گاز اشکآور پرتاب میکردند، ولی موفق نشدند. زمان این حادثه، تقریباً حدود چهارم یا پنجم دی ماه سال ۱۳۵۷ بود. من به فرماندۀ آن جیپ گفتم شما بلندگویتان را به من بدهید، تا از مردم خواهش کنم بروند. آن فرمانده هم قبول کرد که بلندگو را به من بدهد تا مردم را متفرق کنم. من با دستگاه بلندگو به مردم گفتم: «ما میخواستیم در اینجا راجع به امام حسین(ع) صحبت کنیم. ایام عاشورا و محرم است و سمینار ما یک سمینار علمی دربارۀ عاشورا و شهادت امام حسین(ع) است. امّا متأسفانه رژیمی که حتی از نام دین، هراس دارد و وجودش در تضاد کامل با دین است، حتی اجازۀ برگزاری سخنرانی مذهبی را هم نمیدهد، چه برسد به یک بحث سیاسی». راجع به این موضوع صحبت کردم و بعد از مردم خواهش کردم بروند. بعد از آن، فرماندۀ گروه نظامی، وقتی متوجه شد که سرش خیلی کلاه رفته، به من گفت: «شما سخنرانیای که قرار بود در جلسه بکنید، اینجا کردید!»‼️
💥جمعیت شروع کرد به شعاردادن. علیرغم اینکه گاز اشکآور فراوانی شلیک کردند، مردم راهپیمایی میکردند و شعار میدادند. از طرف دانشگاه صنعتی امیرکبیر در خیابان حافظ به طرف خیابان نجاتاللهی، دو گروه از استادهای دانشگاه تحصن کرده بودند: یک گروه در همین ساختمان فعلی وزارت علوم در خیابان نجاتاللهی و گروه دیگر در دبیرخانۀ دانشگاه، واقع در دانشگاه تهران.👊🏻💥
🔺جمعیت برای حمایت از آنها بهطرف ساختمان وزارت علوم حرکت کرد. ما رفتیم و با اساتید صحبت کردیم. نکتۀ جالبی که آنجا وجود داشت این بود که قرار شد اعلامیهای در رابطه با این حوادث بدهند. استادهایی که در آنجا تحصن کرده بودند، از همه گروهها بودند. از استادهای خیلی متعصب مذهبی تا استادهای بیتفاوت، بعضاً استادهای چپی هم بودند. وقتی میخواستند اعلامیه را بنویسند، سر اینکه «بسماللهالرحمنالرحیم» را در اول اعلامیه بنویسند یا نه، دعوا شد؛ آن زمان چنین جوی بر جامعه حاکم بود. حالا میگویند انقلاب چه کرده است؟! یک عده از اساتید مذهبی اصرار شدید داشتند که اعلامیه حتماً باید با نام خدا و بسمالله شروع شود و عدهای میگفتند اعلامیه نباید مذهبی باشد، باید بیطرفانه نوشته شود.🍃
❌ در حقیقت درگیری بین اساتید رخ داد و کار به درگیری فیزیکی و زد و خورد کشید و تا این حد پیش رفت. در همین اثنا، دشمن بلافاصله سوءاستفاده کرد و از ساختمانهای اطراف، به سمت این افراد تیراندازی کرد. آقای نجاتاللهی در همان روز به شهادت رسید. بعد از این حادثه، سربازان حکومت نظامی به داخل ساختمان ریختند و تمام اساتید متحصن را از آنجا بیرون کردند. به این ترتیب تحصن اساتید پایان یافت، منتها فعالیت در داخل دانشگاهها ادامه پیدا کرد.✊🏻
♨️ در مراسم تشییع جنازۀ شهید نجاتاللهی، یک راهپیمایی بسیار عظیمی برگزار شد که از راهپیماییهای به یاد ماندنی آن دوران است. بعد از تیرخوردن نجاتاللهی، ابتدا ایشان را به بیمارستان آبان که نزدیک ساختمان وزارت علوم بود، بردند. وی در همانجا به شهادت رسید. بعد از آن برای رد گمکردن، جنازۀ ایشان را شبانه به بیمارستان امام خمینی بردند. چون رژیم به شدت نگران جنازۀ ایشان بود، تمام اقدامات را برای جلوگیری از تشییع جنازۀ ایشان انجام داد. انتقال جنازه به بیمارستان امام خمینی، که از مرکز شهر دور بود، یکی از این اقدامات بود. در بیمارستان هم برای اینکه جنازه شناخته نشود، جسد را به یکی از کلاسهای بیمارستان برده و زیر صندلی مخفی کرده بودند، ولی افرادی آن را شناخته بودند.