أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی بنِ موسَی أَلرّضٰا أَلمُرتَضٰی موهای سپید مرد زیر آفتاب داغ صحن عتیق برق میزد ، روبری پنجره فولاد چهارزانو زده بود صدای بلند هِق هِق گریه اش باعث می‌شد حرفاش گُنگ و نامفهوم شنيده بشه.انگار اومده بود مثل ی کودکِ پریشون و‌ آشفته تو آغوش ا‌من پدر اونقدر اشک بریزه تا دلش آروم بشه 😭 از دیدن غم و اندوهش قلبم سنگین شد، چند قدم اون طرف تر ، به سمت سقاخانه اسماعیل طلا رفتم ی لیوانِ ی بار مصرف از کنار شیر آب برداشتم و پر از آب خنک و گوارا کردم ، به سمت مرد برگشتم لیوان آب رو تعارف کردم و گفتم؛ پدرجان آبِ نطلبیده مراده ، ان شاالله بحق امام رئوف حاجت روا بشین‌ آب رو گرفت. اشکهاشو پاک کرد و گفت؛ دخترم از راه دور اومدم از بندرعباس.‌چشم امید دارم به این آقای مهربون مطمئنم زائرش رو دست خالی برنمیگردونه، آب رو یک نفس نوشید بعد به پنجره فولاد خیره شد و دوباره بغضش ترکید 😭 چند دقیقه‌ای همون حوالی ایستادم ،رازِ دل مرد با امام رئوف منو یاد این شعر انداخت ؛ یا امام رضا، برای شانه من تکیه گاه یعنی تو امید دل هر بی پناه یعنی تو حالا دیگه قطره های اشک، از چشم منم سرازیر شده بود نمیدونم چه حاجتی داشت ولی از صمیم قلبم براش دعا کردم و گفتم ؛ مولا جان گشایش کن برای دلهای پاکی که با بغض صدات می‌کنن🥺🤲 جاجویی ✍ با عضویت در کانال و اشتراک محتویات آن در ترویج سیره امام رضا علیه السلام سهیم شده و خادم رسانه ای آن حضرت باشید. رو به آورید👇 @panah_hashtom