#شهید_عباس_دانشگر
#راستی_دردهایم_کو ؟11
... بابا و مامان از سمنان آمده بودند. جایی در تهران قرار گذاشتیم و من خودم را با ماشین عمو به آنها رساندم. سر ظهر بود و مغازهها یکی در میان تعطیل بودند. چند خیابان را بالا و پایین کردیم تا بالاخره جنسمان جور شد. یک دستهگل و یک جعبه شیرینی شد نمادِ دلیل رفتنمان به خانه عمو. همهچیز سریع اتفاق افتاد. بابا مقدمات را خوب جفت و جور کرد. تا گفت فامیلیم و میخواهیم فامیلتر بشویم، لبخند نشست روی صورت همه. قرار بلهبرون را گذاشتند و یک صلوات و دعای مادر، شد مُهر تأییدش...
...
ادامه_دارد
یادشهداباصلوات
اللهمعجللولیکالفرج
─┅─🍃🌺🍃─┅─
@parastohae_ashegh313