شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه_شهید_سید_اکبر_صادقی ⏪ بخش سوم #خاطرات_شهید روایتی از پسر دایی «سید ابراهیم صادقی» چشم
⏪ بخش چهارم به نقل از: «فرخنده سادات صادقی» مادر شهید اجاق گاز را با ذوق و شوق کشید آورد توی خانه. گفت:«ببین چی خریدم براتون.» نمی‌دانستیم پول این اجاق گاز را از کجا آورده است. بالا و پایین می‌پرید و خوشحال بود. می‌گفت کمک هزینه تحصیلی که دولت بهشان می‌داد را جمع کرده . سید مرتضی دلش آرام نمی‌شد. برای پرس و جو رفت نجف آباد. وقتی برگشت خوشحال بود. گفت:« خانم بیا برات تعریف کنم از این پسر؛ اینقدر بهش اعتماد دارند که انبار مدرسه رو سپردند دستش.» بعد خنده ای کرد و گفت:« می‌گفتند یک شب یخ حوض را شکسته برای غسل پریده توش. فراش مدرسه دیدتش. بعد هم تند تند جمع کرده و رفته که کسی متوجه نشه. خیالت جمع باشه. این بچه خیلی مقید.» یادشهداباصلوات اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج @parastohae_ashegh313