🍃قند پارسی/ حکایتی از گلستان سعدی 🍁 یکی از ملوک خراسان محمود سبکتگین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشم خانه همی‌گردید و نظر می‌کرد. سایر حکما از تأویل این فرو ماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت: "هنوز نگران است که ملکش با دگران است." 🍂بس نامور به زیر زمین دفن کرده‌اند کز هستیش به روی زمین بر نشان نماند 🥀وآن پیر لاشه را که سپردند زیر گل خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند 🍁زنده‌ست نام فرّخ نوشیروان به خیر گر چه بسی گذشت که نوشیروان نماند 🍂خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر زآن پیشتر که بانگ بر آید: فلان نماند 🍃منبع :گلستان سعدی باب اول در سیرت پادشاهان  🍃ایستگاه پارسی @parsidost