پرتو اشراق
🕕 💠🌷💠 🌹 ابوحامد - سلام دلاور! 👥 آقای خزاعی این را گفت و دوید به طرف مردی که دستش به گردنش آویزان بود. از گوشه‌ی موکب بلند شدم و نگاهی به بیرون انداختم. آقای خزاعی داشت همراه با آن مرد که می‌خورد پنجاه سالی داشته باشد، به طرف موکب می‌آمد. ☕️ همین که وارد موکب شد، فهمیدم افغانستانی است. از چشم‌های زیر عینکش، تواضع می‌بارید. سه تا چای پرعطر و رنگ ریختم و باهم خوردیم. در برابر تعارف‌های ما، مثل آدم‌های خجالتی سرش را پایین انداخته بود. خیلی زود هم خداحافظی کرد و رفت. - آقای خزاعی! این بنده خدا کی بود که هنوز از شعف دیدنش، لبخند رو لباتونه؟! - حارس! تو واقعا ابوحامد رو نمی‌شناسی؟ ☕️ آن قدر اسم ابوحامد برایم عظمت داشت که همان طور فنجان به دست، نشستم رو به روی آقای خزاعی. - نه والا. مگه کیه؟! - اسمش علیرضاست. علیرضا توسلی. اما همه صداش می‌کنن ابوحامد. فرمانده تیپ فاطمیونه. شجاعتش بین رزمنده‌ها زبانزده. 👁 آقای خزاعی نگاهی به چشم‌های منتظر من کرد و با اشتیاق، پی حرف‌هایش را گرفت. - فقط همین رو برات بگم که تو یه عملیات، چندتا گردان به خط شده و همه شکست خورده بودن به جز گردان فاطمیون. می‌رن از حاج قاسم سلیمانی سوال می‌کنن که دستور عقب نشینی بدن یا نه! 🌷 حاج قاسم هم پرسیده بوده: «آقای توسلی تو عملیات هست؟!» بعد که می‌فهمه، ابوحامد تو گردان هست با قاطعیت می‌گه: «ادامه بدین که ان‌شاءالله پیروزی با ماست». 🕌 از همان لحظه رفتم توی فکر ابوحامد. حتی الان که چند روز از دیدنش می‌گذرد و کنار ضریح حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها ایستاده‌ام باز هم توی فکرش هستم. از گوشه‌ی پنجره ضریح نگاهم افتاد به یک دست گچ گرفته. برگشتم به طرفش. باورم نمی‌شد. خودش بود. ابوحامد. بی‌اختیار جلو رفتم و به دست شکسته‌اش بوسه زدم. ✍🏻 سمیرا اکبری ۱۴۰۰/۱/۱۵ 🌷 🕯 (۱۳۹۳/۱۲/۰۹) 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq