پروانه های وصال
🦋ای در دام🕷 #نویسنده خانم ط_حسینی #قسمت۸۱ 🎬 برگشتم پشت سرم ناریه را دیدم که گفت:چیه؟؟توخودت غرقی،غ
🦋ای در دام🕷 خانم ط_حسینی 🎬 نزدیک اردوگاه رسیدیم.. ناریه:یا الله...اینجا چه خبره؟!چرا نگهبانها اینقدزیاد شدن؟ با دیدن ورودی اردوگاه وتعداد داعشیها,قلبم به شدت میتپید واگر کسی میتونست روبنده ام را بالا بزنه وچهره ام راببینه میفهمید که کار کارخودمن است,اهسته نگاهی به عقب وبه فیصل وعمادکردم,میترسیدم که فیصل حرفی بزنه وکارها خراب بشه اما وقتی دیدم,فیصل درحال چرت زدنه خیالم راحت شد. میخواستیم داخل اردوگاه بشیم که یکی ازداعشیا امدجلو,ناریه روبنده اش را داد بالا وگفت:سلام برادر چه خبره؟ داعشی:سلام ام فیصل...شما کی از اردوگاه خارج شدید؟ ام فیصل:من ظهر بعدازنهار رفتم,الانم ازجشن میام,طوری شده؟؟ داعشی:آهان پس شما درجریان نیستید,عصر سه تا اسیررافضی را اوردند وقراربود فردا قربانیشون کنیم که امشب فرارکردند. ناریه:عجبببب ,خیالتون راحت حتما داخل اردوگاه هستند ,بااینهمه نگهبانی که اطراف اردوگاه هست,محاله توانسته باشند,خارج بشن... داعشی:خودمان هم همین را حدس میزنیم,مجاهدان دارن همه جا رامیگردندوراه راباز کرد تا ما داخل برویم. خداراشکر کردم که ناریه نگفت که ما غروب باماشینش رفتیم وگرنه شاید به من مشکوک میشدند... نفس راحتی کشیدم که از دست اینا جستم اما نمیدانستم ،من در چنگ عقربی کشنده وماری خوش خط وخال هستم وخودم خبرندارم... دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈