(هشام و فرزدق) 🔸"هشام بن عبدالملک" با آنکه مقام ولایت عهدی داشت و آن روزگار - یعنی دهۀ اول قرن دوم هجری - از اوقاتی بود که حکومت اُموی به اوج قدرت خود رسیده بود، هرچه خواست بعد از طواف کعبه خود را به "حجر الاسود" برساند و با دست خود آن را لمس کند نشد. مردم همه یک نوع جامه ساده که جامه احرام بود پوشیده بودند، یک نوع سخن که ذکر خدا بود به زبان داشتند و یک نوع عمل میکردند و چنان در احساسات پاک خود غرق بودند که نمی توانستند درباره شخصیت دنیایی هشام و مقام اجتماعی او بیندیشند. 🔹افراد و اشخاصی هم که او از شام با خود آورده بود تا حرمت و حشمت او را حفظ کنند در مقابل ابهّت و عظمت معنوی عمل حج، ناچیز به نظر میرسیدند. هشام هرچه کرد تا خود را به "حجرالاسود" برساند و طبق آداب حج، آن را لمس کند، به علت کثرت و ازدحام مردم میسر نشد. ناچار برگشت و در جای بلندی برایش کرسی گذاشتند. او از بالای آن کرسی به تماشای جمعیت پرداخت. شامیانی که همراهش آمده بودند دورش را گرفتند. آنها نیز به تماشای منظره‌ی پر ازدحام جمعیت پرداختند. 🔸در این میان، مردی ظاهر شد در سیمای پرهیزکاران او نیز مانند همه یک جامه ساده بیشتر به تن نداشت، آثار عبادت و بندگی خدا بر چهره اش نمودار بود. اول رفت و به دور کعبه طواف کرد. بعد با قیافه ای آرام و قدمهایی مطمئن به طرف حجر الاسود آمد. جمعیت با همۀ ازدحامی که داشت، همینکه او را دیدند فوراً کوچه دادند و راه را باز کردند و او خود را به حجرالاسود نزدیک ساخت. شامیان که این منظره را دیدند و قبلا دیده بودند که مقام ولایت عهد با آن اهمیت و طمطراق موفق نشده بود که خود را به حجر الاسود نزدیک کند، چشمهاشان خیره شد و غرق در تعجب گشتند. یکی از آنها از خود هشام پرسید: "این شخص کیست؟" هشام با آنکه کاملا می شناخت که این شخص علی بن الحسین زین العابدین(علیهما السلام) است، خود را به ناشناسی زد و گفت: «نمی شناسم.» 🔹در این هنگام چه کسی بود که از ترس هشام که از شمشیرش خون می چکید، جرأت به خود داده و او را معرفی کند؟!! ولی در همین وقت، "همام بن غالب" معروف به فَرَزدق" شاعر زبردست و توانای عرب با آنکه به واسطهٔ کار و شغل و هنر مخصوصش بیش از هر کس دیگر میبایست حرمت و حشمت هشام را حفظ کند ،چنان وجدانش تحریک شد و احساساتش به جوش آمد که فورا گفت: "ولی من او را میشناسم و به معرفی ساده قناعت نکرد بر روی بلندی ایستاده قصیده‌ای غرّاء که از شاهکارهای ادبیات عرب است [و فقط در مواقع حساسِ پر از هیجان، که روح شاعر مثل دریا موج بزند امکان دارد چنان سخنانی ابداع شود] فی‌البداهه سرود و انشاء کرد. 🔸در ضمنِ اشعارش چنین گفت: «این شخص کسی است که تمام سنگریزه های سرزمین بطحا او را میشناسند، این کعبه او را می‌شناسد، زمینِ حرم و زمین خارجِ حرم، او را می شناسند.» «این، فرزند بهترین بندگان خداست. این است آن پرهیزکارِ پاکِ پاکیزه‌ی مشهور.» «اینکه تو میگویی او را نمی شناسم، زیانی به او نمی رساند. اگر تو یک نفر، فرضاً نشناسی، عرب و عجم او را می شناسند.... 🔹هشام از شنیدن این قصیده و این منطق و این بیان، از خشم و غضب آتش گرفت و دستور داد مستمری فرزدق را از بیت المال قطع کردند و خودش را در "عسفان" بین مکه و مدینه زندانی کردند! ولی فرزدق هیچ اهمیتی به این حوادث [ که در نتیجه شجاعت در اظهار عقیده برایش پیش آمده بود ] نداد نه به قطع حقوق و مستمری اهمیت داد و نه به زندانی شدن؛ و در همان زندان نیز، با انشاء اشعار آبدار، از هَجو و انتقاد از هشام خودداری نمیکرد. 🔸حضرت علی بن الحسين(عليهما السلام) مبلغی پول برای فرزدق - که راه درآمدش بسته شده بود ـ به زندان فرستادند. فرزدق از قبول آن امتناع کرد و گفت: "من آن قصیده را فقط در راه عقیده و ایمان و برای خدا انشاء کردم و میل ندارم در مقابل آن پولی دریافت دارم." بار دوم، حضرت علی بن الحسین، امام سجاد (علیهما السلام) آن پول را برای فرزدق فرستادند و به او پیغام دادند که خداوند، خودش از نیت و قصد تو آگاه است و تو را مطابق همان نیت و قصدت پاداش نیک خواهد داد، تو اگر این کمک را بپذیری به اجر و پاداش تو در نزد خدا زیان نمیرساند و فرزدق را قسم داد که حتما آن کمک را بپذیرد. و آنگاه فرزدق هم پذیرفت... 🌱 بخشی از متن اصلی اشعار: هذا الذي تَعرِفُ البَطحاءُ وَطأتَهُ وَ البَيتُ يَعرِفُهُ وَ الحِلُّ وَ الحَرَمُ هذا ابنُ خَيرِ عِبادِ اللهِ كُلِّهِم هذا التَّقِىُّ النَّقِيُّ الطّاهِرُ العَلَمُ وَ لَیسَ قَولُک "مَــن هـذا" بِضائِرِه العَرَبُ تَعرِفُ مَن انكَرتَ وَ العَجَمُ 🌸🌸🌸