#راز_پیراهن
قسمت بیست و نهم:
حلما پشت سر هم حرف میزد و اصلا حواسش نبود که پدر و مادرش در اتاق را باز کردند و با نگرانی به حرفهای او گوش می کنند.
حلما گفت وگفت از صدای وحشتناکی که از گلوی زری در آمد تا لیس زدن خون گردن ژینوس ، همه و همه را گفت ...
حرفهایش که تمام شد ، آه بلندی کشید و گفت : استاد ،به نظرم خیلی عجیبه...
استاد موسوی لحظه ای تأمل کرد و بعد آرام و شمرده شروع به گفتن کرد : ببینید ،شما اشتباه کردید که پیش رمال رفتید و از آن بدتر اینکه قبول کردید احضار روح کنید ، عموما اصلا بحثی به عنوان احضار روح نیست و هرکسی قادر به این کار نیست ، فقط از عهده علما برمی آید آنهم نه هر عالمی ،این احضار روحی هم که توسط رمال ها و فالگیر و دعا نویس ها انجام میشه، احضار روح واقعی نیست بلکه تنها قادرند اجنه خبیث را در قالب همان جام بیاورند و انطور که شما تعریف کردید ، من فکر میکنم جنی که در قالب جام جلوی شما در آمده ، بر بدن خانم رمال تسلط پیدا کرده و اون صداها و حرکات وحشتناک هم که از اون خانم سر زده ، حرکات همون جنی بوده که در وجودش نفوذ کرده...
در این هنگام حلما با لکنت گفت : ا..ا...استاد شما دارین منو میترسونین...
منم اونجا بودم نکنه الان دور و بر منم باشن ....
وای خدای من...چکار کنم؟! وای...
استاد موسوی از اونطرف خط پرید وسط حرف حلما وگفت:...
ادامه دارد...
📝ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿