پروانه های وصال
❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️ (قسمت 43 بخش هفتم) با عجلہ نشستم،برعڪس من آروم رفتار میڪرد،با فاصلہ ازم نشست ر
❤️ ❤️ (قسمت 43 بخش هشتم) با حرص گفتم:اینم ڪمڪ اصلے تونہ براے راحت شدن دوستتون از شر عذاب وجدان؟! دست هام رو بہ نشونہ ے تشویق ڪوبیدم بہ هم و گفتم:آفرین دوستے رو باید از شما یاد گرفت برادر! برادر رو با حرص گفتم! نگاهش رو دوخت بہ پایین چادرم با آرامش گفت:ولے من برادر شما نیستم،خواستگارتونم! با خجالت ادامہ داد:معنے خواستگار رو بگم؟ با حرص نفسم رو بیرون دادم و پشتم رو بهش ڪردم. خواستم وارد خونہ بشم ڪہ گفت:خانم هدایتے! امین گفت ڪمڪش ڪن،حواست بهش باشہ ولے نگفت عاشقش نشو! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے بار اول تو را دیدم،دستہ گل سپید بر دست وَ بہ این منظور ڪہ سپید نشانہ ے صلح است! خواستے بگویی:اے بانو! این سپیدے نشانہ ے مِهر است! بار دوم شد و تو دستہ گل سرخ بر دست وَ تمام عالم مے داند گل سرخ نشانہ ے است! شعر هم:لیلے سلطانے ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے