دلتنگ توأم مادر و قطره قطره ی اشکم دانه دانه ی پرنده هایی ست که از قفس دلم رها می شوند چیزی در درونم فرو می ریزد خالی می شوم شور می گیرم مست می شوم عشق می نوشم و در نزدیک ترین دورِ دنیا همین جا در حصار بی قراری های هر روزم تو را نفس می کشم