پروانه های وصال
خوشبختی گاهی آنقدر دم دستمان است که حسش نمیکنیم چایی که مادر برایمان میریخت و میخوردیم خوشبختی بود دستهای بزرگ و زبر بابا را گرفتن خوشبختی بود اما ندیدیم و آرام از کنارشان گذشتیم