یادش بخیر
مادربزرگم میگفت:
زمان ما دوستت دارمها دائم المصرف نبود
نهایتا"پدربزرگت که خیلی در دلم گُل میکرد
قرمه سبزی میپختم با سالادشیرازی چای دارچین دم میکردم برای عصر،
ماتیک میزدم وازاین بساطها!
پدربزرگت هیچوقت نمیگفت مثلا فلان چیز انجام نده یابده
به جاش میگفت، زن باید موهاش بلند باشه بیادتاکمرش
منم همیشه موهام بلندبود میدونستم کوتاه کنم خلقش تنگ میشه
دوستت دارم را زیاد نمیگفت اما غذا که میخوردیم یک دل سیر نگاهم میکرد
نمیگم نگید...اما ادم باید کاری هم برای دوست داشتنش بکند...