روايتى از شهيد مدافع حرم محمدحسين محمدخانى (حاج عمار)؛
اگر سردردى، مريضى يا هر مشكلى داشتيم، معتقد بوديم برويم هيئت خوب مىشويم. مىگفت: «میشه توشه تمام عمر و تموم سالت رو در هيئت ببندى!»
جزو آرزوهايش بود در خانه روضه هفتگى بگيريم، اما نمىشد. چون خانهمان كوچك بود و وسايلمان زياد ...
البته زياد هيئت دو نفرى داشتيم.
براى هم سخنرانى مىكرديم و چاشنىاش چندخط روضه هم مىخوانديم، بعدچاى، نسكافه يا بستنى مىخورديم.
مىگفت: «اين خوردنيا الان مال هيئته!»
هر وقت چاى مىريختم مىآوردم، مىگفت: «بيا دوسه خط روضه بخونيم تا چاى روضه خورده باشيم!»
زيارت عاشورا مىخوانديم و تفسير مىكرديم. اصرار نداشتيم زيارت جامعه كبيره را تا ته بخوانيم.
يكى دو صفحه را با معنى مىخوانديم، چون به زبان عربى مسلط بود، برايم ترجمه مىكرد و توضيح مىداد.
📚برشى از كتاب «قصه دلبرى