پروانه های وصال
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت35_بخش_پنجم #هوالعشـــق ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ درفاصله بین بحث های دوباره پدرم
‍ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ خدایا ازتو ممنونم! من برای داشتن حلالم جنگیدم.. و الان .... با کنار چادرم اشکم راپاک میکنم. هرچه به اخر خطبه میرسیم.نزدیک شدن صدای نفسهایمان بهم را بیشتر احساس میکنم. مگر میشد جشن ازین ساده تر! حقا که توهم طلبه ای و هم رزمنده! ازهمان ابتدا سادگی ات رادوست داشتم. به خودم می آیم که _ ایاوکیلم؟... به چهره پدر و مادرم نگاه میکنم وبا اشاره لب میگویم _ مرسی بابا...مرسی ماما و بعد بلند جواب میدهم _ بااجازه پدر م مادرم ،بزرگترای مجلس و...و اقا امام زمان عج بله! دستم رادردستت فشار میدهی. فاطمه تندتند شروع میکند به دست زدن که حاج اقا صلوات میفرستد و همه میخندیم. شیرینی عقدمانم میشود شکلات نباتی روی عسلی تان... نگاهم میکنی _ حالا شدی ریحانه ی علی! ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 ❣❤️❣❤️❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹