پروانه های وصال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت٤٤ - خلاصه اين كه اين خدا نيست كه ما رو ضعيف تر از مردها خلق كرده، اين مَ
☀️ ☀️ 🔶فصل نهم 🔸قسمت٤٥ - يعني اين كه امروزه هم اون طور كه بايد و شايد به جنبه‌هاي انساني زن توجه نمي كنن. مثلاً رسانه‌هاي غرب، مگر نه اين كه از جنبه‌هاي جسماني زن براي گرم كردن بازار مصرفشون استفاده مي‌كنن و ارزش رو فقط در زيبايي جسماني زن مي‌دونن. اين يعني حذف كردن جنبه‌هاي روحي و معنوي زن. انگار راحله مستاصل شده بود:  - من نمي دونم چرا ماها فقط به جنبه‌هاي منفي غرب نگاه مي‌كنيم. مگه در غرب اين همه زنِ متخصص، دانشمند و سياستمدار نيست؟ اون‌ها هم ابزار سوء استفاده مردهان؟! فاطمه گفت:  - به قول استادمون، ممكنه اون جا زن‌ها تو ميدون علم و سياست جلو هم برن، ولي به چه قيمتي؟ به قيمت بدبخت شدن خيلي از زن‌هاي ديگه! به قيمت از هم پاشيده شدن نظام اجتماعي و خانواده ها، به قيمت رشد فساد، به قيمت تباه شده خانواده ها! - « به چه قيمتي؟، به چه قيمتي؟ » اين جمله مرتب در ذهنم زنگ مي‌زد:  مثل يك آونگ جلوي چشم هايم تكان مي‌خورد. - « به چه قيمتي؟ » ... - به چه قيمتي؟ آخه به چه قيمتي مي‌خواي پيشرفت كني زن؟ پدر هنوزعصباني بود و سرش را توي دستهايش گرفت وساكت شد. چشمهايش را بسته بود. مادر هم در اتاق بود شام به دهن همه مان زهر شد. گذاشتم پدر كمي آرام شود، پرسيدم:  - چرا نميذارين بره؟ چيزي نگفت. دوباره پرسيدم. باز هم جواب نداد. انگار اصلا نشنيده بود. آرام بازوهايش را گرفتم. يكهو انگار از خواب بلند شده باشد، از جايش پريد اولش انگار گيچ و سرگردان بود. ولي من را كه ديد كمي آرامتر شد:  - چيزي مي‌خواستي؟ - گفتم چرا نميذارين بره؟ گيچ خيره شد به من! اشك توي چشمهايش جمع شده بود. - كي؟ - مامان رو ميگم. انگار كه تازه فهميده بود منظور من چيه؟ با تاسف سرش را تكان داد:  - تو ديگه چرا؟ توديگه چرا مريم؟ باحيرت وكمي احساس خجالت پرسيدم:  - منظورتون چيه؟ - چرا نبايد بزنم؟ - چون من براي تو دارم با اون درمي افتم. - به خاطر من؟! باورم نمي شود آنها به من هم فكر كنند. تا آنجا كه يادم بود آنها به همه چيز فكرمي كردند الا به من! بابا شروع كرد به جمع كردن ظرف‌هاي روي ميز. انگار نمي خواهد به من نگاه كند. - آره! به خاطر تو! - ولي من به اون احتياجي ندارم. من كه كارهايم را خودم انجام مي‌دم. پس بود و نبودش براي من فرقي نداره! - اشتباه ميكني! هيچ بچه اي نيست كه به مادر احتياج نداشته باشد، حتي وقتي كه خودش پدر و مادر مي‌شه. اين رو بعد از مُردن خانم جانت فهميدم. راست مي‌گفت. خيلي وقتها بودنش به من دلگرمي ميداد. - با اين حال اگر به خاطر منه، من راضيم! بذارين بره. ادامه دارد....     •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه بامــــاهمـــراه باشــید🌹