پارت۱۶
#عشق_با_رایحه_شیطنت
میکائیل:خیلی هم ربط داره میخوای بگم چرا انقدر حالم از ریختت بهم میخوره؟
+: میکائیل حرمت هارو از بین نبر
میکائیل:حرمت ها خیلی وقته از بین رفته
+:من چیکارت کردم جز پول خرج کردن برات آدم درست حسابی ساختن ازت چیکار کردم
میکائیل:اره پول خرج کردی نمیگمنکردی
اما هر روز زیر خواب هات صف میبستن تو عمارت
به خاطر کارای تو من از ۱۴سالگی قرص اعصاب میخورم
ی آدم درست حسابی ازم ساختی اما چی؟
اعصاب نزاشتی بمونه برام ازم ی دیوونه ساختی مامانم به خاطر لاشی بازیات مرد
تف تو این شرفت سلمان تف
خیلی عصبی شده بود واقعا ترسیدم
سلمان بدون هیچ حرفی زد بیرون از عمارت
جانان رو دیدم که با ترس از پله ها میومد پایین
بغض کرده بود
رفتم بقلش کردم
جانان:چرا این همه داد میزنن من میترسم
افرا:فدات بشم چیزی نیس
رفت سمت میکائیل
میکائیل هم خیلی عصبی رو کاناپه نشسته بود سیگار میکشید
چیکار میکرد این بچه
جانان:چرا انقدر داد میزنی عمو
افرا:جانان بیا کنار الان عصبی هستن
میکائیل اشاره کرد که نمیخواد
جانان:من میترسم داد میزنی
میکائیل:من از شما معذرت میخوام خانوم کوچولو
افرا:جانان بیا بریم بالا
جانان:چشم
یاد دعواشون افتادم
وای چقدر بدجور دعوا میکردن
این سلمان هم چقدر عوضی بود
یهو صدای سلمان به گوشم خورد که از پایین صدام میزد
افرا:جانان تو اتاق بمون نیای پایینا
جانان:آجی میترسم
افرا:عزیزم چیزی نیست ک
+:افرا
زود رفتم پایین
افرا:بله؟
سلمان:۲۰دیقه دیگه آماده شو
افرا:باشه
سلمان یهو افتاد ب سرفه شدید
رفتم سمتش
افرا:خوبید؟؟؟
سرفش قطع نمیشد
افرا:آقای سلمان؟؟؟خوبید؟
رنگش قرمز شد سرفش بند نمیومد
میکائیل هم بی اهمیت نگاه میکرد
هول شده بودم
افرا:داره خفه میشه یکاری کنید
میکائیل:این پیره سگ نمیمیره
افرا:داره سیاه میشه ی کاری کنییید
خدمتکار زود دکترشو خبر کرد اومد
دکتر:نفس عمیق بکشید
کم کم حالش بهتر شد دکترش هم پیشش بود
میکائیل رفت بیرون
منم رفتم بالا پیش جانان
خوابش برده بود
مونده بودم قراره بریم مهمونی یا نه
۵دیقه بعد رفتم پایین ببینم وضعیت چطوره
حالش خوب شده بود
افرا:میریم؟
+:اره برو آماده شو
افرا:باشه
●●●●●●●●●
آماده شده بودم ارایشمو با رژ نود تموم کردم کت پشمی مشکیمو دورم انداختم رفتم پایین
اصلا دوست نداشتم این سرو وضعمو ولی مجبور بودم
چون اگ حرفشو رد میکردم خدا میدونه چیکار میکرد باهام
رفتم پایین
با نگاه هیزه همیشگیش از سر تا پا نگام کرد
+:هوم خوشم اومد
چیزی نگفتم
رفتیم سوار ماشین شدیم
افرا:چرا من باید بیام ؟
+:همینطوری
بعد ۲۰مین رسیدیم
عمارت بزرگی بود
+:مثلا همکارمی
افرا:باشه