پروانه های وصال
ای کنارم بوده رو مثل کف دستم میشناسم ...گمشوزر زیاد نزن انقدر ...گمشو.... نگاهم کرد وگفت :اُوه من ن
حسرت زندگی منو داشت ..با خوش حالی اینجوری میگه ..ای که افشین خدا ازت نگذره شدم انگشت نمایی فامیل مشت زدم رو تخت وگفت :طاها اااا همش تقصیر توئه که همه نیش وکنایه میزنند...اعتماد نداری لعنتی ... عکس بابارو بغل کردم ونفهمیدم کی خوابم برد .... با خالی شدن آب یخ رو صورتم از خواب پریدم ...طاها داشت میخندید وکرواتش رو باز میکرد ... بی خیال دوباره یک خمیازه کشیدم وکش وقوسی دادم به خودم ودوباره ولو شدم رو تخت ...که دوید سمتم وگفت :بجون خودم نوبت منه ...سالم عرض شد .... به قیافه خنده داروخسته اش خندیدم وگفتم :باشه ..چرا همچین میکنی هرکی ندونه انگار چی شده ... خندید وگفت :چی شده ؟... هلش داد رو تخت وگفتم :خاک توسر همیشه منحرفت ..بی تربیت ...نگران بچه های آینده مون هستم چی بشن با وجود پدر بیتربیتی مثل تو ..پوف.... خندید وگفت :تو ذهت منحرفه به من چه .. چشمام رو ریز کردم ونگاهش کردم که خندید وگفت :نه حاال که بیشتر فکر میکنم ..تو درست حدس زدی و.. همچین بامزه حرف میزد که غش غش خندیدم ..یه یاد صبح افتادم وکرواتش رو گرفتم وگفتم :یاال بگو بقیه از کجا میدونند که من تو مشکالتی داشتیم .. گره کرواتش رو باز کرد وگفت :بقیه میدونند ؟؟.. باحرص گفتم :طاها مسخره بازی درنیار ... با اخم گفت :سپیده خوت میدونی خوشم نمیاد کسی سردربیاره از مشکالتمون ...وخودت هم خوب میدونی که من حرفی نمیزنم ..شاید سارا گفته ... من:نخیرم از سارا مطمئمنم ..امروز نغمه با خوش حالی داشت میپرسید من وتو چه مشکلی داریم وفضولی میکرد ۵۰