پروانه های وصال
پریده بود ..اصلا بهتره برم فقط کیف پولم رو برداریهو بازوم کشیده شد ..پرت شدم عقب که صدای دادش پرده گ
دکتره امد جلوم وگفت :دستت رو بده .. بغض وناباوری داشت خفه ام میکرد .دستمو گرفت گذاشت روی پوست نرم وسفید محمدم روی نبض گردنش وبا بی رحمی تمام گفت :میبینی نمی زنه ... دستموبرد گذاشت روی قلب ریزه میزه اش وبا داد گفت :نمی زنه .... داشتم زیر بار این حقایق میمردم ...زیر لب گفتم :بسه دکتر بسه .. باحرص گفت :نه ..اختیار دستم تو دستش بود پلک ناز محمدم رو داد باال وگفت: میبینی سفید شده ... چونه ام لرزید ...اروم اشکم درامد واسه بدبختی های خودم ....دستم لرزشش به حدی بود که حتی جسم بی جون نوزادم سنگین بود واسم ...همون کف بیمارستان افتادم ومحکم محمدم رو چسبوندم به خودم واشک ریختم با اشکام محمدم رو غسل دادم ...بوسیدم دست وپای کوچولوش رو که زیر خاک های سرد میخواست بره ......... یکی از پرستار ها امد جلو که بگیرش ازم ..خودم بلند شدم وگفتم :کجا میبرینش ؟؟.. لب گزید ویواش گفت :سرد خونه تا ... چندبار صورتش رو بوسیدم وگفتم :میشه خودم بیارمش ؟؟.. مکثی کرد وگفت :بیا دنبالم ..پشت پرستاره حرکت میکردم ولی میدونستم تواین دنیا نبودم ..من داشتم بچه ام رو کجا میبردم ؟؟..سرد خونه !!. ۴۰۶