سلام. سه سال پیش تو خونه خیلی درد داشتم همسرم منو برد درمانگاه یه سرم زدن حالم بدتر شد گفتن سریع برین بیمارستان، از درد تو ماشین به خودم می پیچیدم هیچ امیدی نداشتم زنده بمونم تو همون حال متوسل‌ شدم به شهید رفتیم بیمارستان بستری شدم بدتر شدم چندین آزمایش ازم گرفتن، آخرش گفتن کیسه صفراشه و باید عمل بشه ساعت ۱۲شب بستری شدم قبل از ۱۲ظهر منو بردند اتاق عمل تکنسین بی هوشی به من گفت تو بیمارستان آشنا داری گفتم نه چطور مگه؟ گفت آشنا داری چرا نمیگی؟ گفتم نه دوباره گفت بگو داری، آخه سابقه نداره کسی شب بیاد صبحش عمل بشه. باور نمی کرد گفت پس‌ اون آقایی که به ما زنگ زد گفتش همچین خانمی با این مشخصات با این فامیلی‌ میاد عملش کنید کی بود؟ بازم گفتم نمی‌دونم خلاصه ۵ ساعت‌ عملم طول کشید. صبح دکتری که عملم کرده بود اومد گفتش کیسه صفرات مثل زغال سیاه شده بود داشتی میمردی، دوروز دیرتر میومدی حتما میمردی. بعد بهم گفت بگو پارتیت کی بود گفتم من اینجا غریبم کسی رو ندارم باور نکرد گفت پس اون آقایی که به ما زنگ زد گفتش همچین خانمی با این مشخصات میاد عملش کنید کی بود؟ چیزی نگفتم چون می دونستم باور نمیکنن. بعداز چند وقت از این موضوع گذشت پسرم اون موقع ۸ سالش بود یه روز صبح بهم گفت مامان خواب دیدم تو آسمون شهید ابراهیم هادی رو دیدم یه کاغذ دستش بود بهم گفت این کاغذ رو من برای مامانت امضا زدم بهش بگو (به تعبیر من) مارو شرمنده نکنه شفاعتشو کردیم 🔺 هدیه به روح همه شهدا صلوات