سال ۹۲ در کرمانشاه مأموریت بودیم، من و آقاروح‌الله و آقارضا با هم داخل یه اتاق بودیم، آقارضا کوچیک جمع ما بود و هر کاری می‌شد (ظرف شستن و ...) رو آقارضا انجام می‌داد، وقتی آقاروح‌الله به من می‌گفتن مثلا اون کار رو انجام بده من آقارضا رو نگاه می‌کردم، آقارضا به همه و مخصوصا بزرگترا خیلی احترام می‌گذاشتند، یک روز انقدر مأموریت و تمرین سخت بوده که حال بنده خراب میشه، اون موقع تب کرده بودم و حالم اصلا خوب نبود قرص خوردم و استراحت کردم، از موقعی که حالم بد شده بود تا موقعی که بیدار بشم آقارضا رو دیدم که بالا سَرم بود نگران و مراقبم بود، کاش همه ی ما مثل شهید حاجی‌زاده بودیم. 🌷شهید رضا حاجی‌زاده🌷 🇮🇷 پاسداران انقلاب @pasdarane_enghelab