🔸چند بار ساواک دستگیرش کرد. یک بار، بد جوری شکنجه اش داده بودند. 🔹روزی که آزادش کردند,وقتی میخواست برود حمام, دیدم زیر پیراهنش پر از لکه های خشک شده ی خون است, اثر تازیانه ها. بعدا فهمیدم بینی اش را هم شکسته اند. 🔸 خودش یک کلام راجع به بلاهایی که سرش در آورده بودند چیزی نگفت. 🔹هروقت مادر میگفت این از خدا بی خبرها چی به روزت آوردن؟ میگفت هیچی مادر. 🔸بینی اش را هم از خونهای لخته شده ای که هر روز صبح روی بالشش میدیدیم فهمیدیم شکسته. 🔹خودش میگفت: 👈این خونا مال اینه که توی زندان سرما خوردم. اثرات آن شکستگی بینی , تا آخر عمر همراهش بود. 🔸مثل اینکه یک بار عملش کردند, ولی باز هم از تبعاتی مثل تنگی نفس رنج میبرد ✅شهید احمد کاظمی