🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🔹 حضرت امام خمینی رحمه‌الله‌علیه خدمت آيت الله قاضی مشرف می‌شوند. امام نزدیک در می‌نشینند. 🍃 يك ساعت آیت الله قاضی و امام سرشان پايين بود و هيچ كدام حرفی نمی‌زدند. بعد از گذشت يك ساعت مرحوم آیت الله قاضی به وصی‌شان می‌فرمایند: آن كتاب را بياور اما اشاره نکردند كدام كتاب. سپس فرمودند آن كتاب را باز كن. ☘️ آشيخ عباس قوچانی (وصی مرحوم آیت الله قاضی) می‌گويد: بی‌اختيار يك كتاب را برداشتم و بی‌اختیار باز كردم تعجب كردم كتاب فارسی بود! 🔸 صفحه را باز كردم نوشته بود حكايت. ☘️ گفتند: بخوان. شروع كردم به خواندن: 🔸 در مملكتی سلطان جائری حکومت می‌کرد همان زمان عالم جليل القدری به اين سلطان تذكرات لازم را می‌داد اما او از اين تذكرات هيچ سودی عايدش نشد. آن عالم حركتی عليه سلطان كرد. سلطان او را به كشور همسايه تبعيد كرد. يك سال آنجا بود بعد او را به عتبات تبعيد كرد. سال‌ها اين عالم در عتبات زندگی می‌کرد تا اینکه بعد از سال‌ها آن ظالم را فراری داد و حكومتی تشكيل داد. 🔹 داستان تمام شد آشيخ عباس قوچانی می‌گويد: كتاب را بستم، انگار در اين كتاب همين يك داستان بود. 🔹 امام بلند شدند خداحافظی كردند و بيرون آمدند. اصحاب از امام پرسیدند شما آقای قاضی را چطور يافتيد؟ ☘️ فرمودند: مردی بسيار بزرگ. توصيه می‌كنم اگر اذن می‌دهند شاگرد ایشان شوید. 📚 کتاب خاطرات سال‌های نجف، جلد اول.بخش چهارم (خاطرات آیت الله محمود قوچانی)، صفحه ۱۲۷ و ۱۲۸ 🌐 emamraoof.com