گفت: مامان جون! میری جبهه، کِی میآی؟
گفت: إنشاءاللّه شب عروسی دختر خاله میام!
گفت: دختر خاله که تازه ۱۶ سالشه. کو تا عروسیش؟
رفت جبهه؛ دقیقاً ۱۱ سال بعد،
شب عروسی دختر خاله،
استخوانهای مفقودش اومد!
راوی: حاج حسین یکتا
✅
eitaa.com/joinchat/3797614592C4c785700cb