هدایت شده از بایگانی تبادلات
متن ارسالی از اعضا🌸🎀🌸🎀🌸🎀 چگونه متحول شدم دبیرستانی بودم چادر نمیپوشیدم علتش وهم نمیدونستم مادر چادری بود ودلش میخواست منم چادر بپوشم اما من زیر بار نمیرفتم البته حجاب بدی هم نداشتم اما گاهی موهام از زیر روسری بیرون می آمد مخصوصا توی مدرسه جلو بعضی از هم مدرسه ای هام توی دلم یه آشوب خاصی بود همیشه انگار دنبال یه گمشده ای بودم اما نمیدونستم چیه تا یک شب توی خواب دیدم که بهم گفتن گمشدت و توی مناطق جنگی پیدا میکنی یکی دوسال بعد که سوم دبیرستان بودم قبل عید دانش آموزان برتر مدرسه را میخواستن ببرن مناطق جنگی خوب اسم منم توی لیست بود اما باید چادر میپوشیدیم منم چادر نداشتم و خواستم بیخیال سفر بشم اما یاد خوابی که قبلا دیده بودم افتادم یه حس عجیب منو ترغیب میکرد به رفتن مادر خواست از دختر خاله ام چادرش وقرض بگیره تا من به سفر برم اما من قبول نکردم گفتم باید چادر خودم وبپوشم یک پس انداز داشتم رفتم چادر خریدم راهی دیار عشق شدیم حال عجیبی داشتم مدام اشک میریختم خودمو فراموش کرده بودم اون حس وحال را هرگز هیچ کجا تجربه اش نکردم وقتی برگشتیم مثل دیوانه های از معشوق دور افتاده شده بودم قرار بود خاطرات سفرمونو بنویسیم مدام یک گوشه دنج پیدا میکردم ومینوشتم وگریه میکردم عید بود امام من حال دیگری داشتم مداحی میگذاشتم وبلند بلند گریه میکردم مامانم میگفت امسال عید دخترم خراب شد اما اشتباه میکرد من آباد شده بودم شهدا نگاهم کرده بودند دستم وگرفته بودند بعد عید دوستام میگفتن چقدر آروم شدی یه طور دیگه شدی منم لبخند رضایت میزدم وتوی دلم خدا را شکر میکردم بعد اون یه هیئت هفتگی پیدا کردم و وصل شدم چون اگه آدم به یه جا وصل نباشه زمانه همراه خودش میبره و غرق میکنه یه مداحی توی کانالتون گذاشته بودین مدام وقتی دارم کارهای خونه را انجام میدم زمزمه میکنم عجیب حال دلم وعوض میکنه 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بین کنایه ها بگو بازمزمه میپوشمش فقط به عشق فاطمه چون به بی بی دل بستم پس سر قولم هستم پس سرقولم هستم 🌸🌸🌸🌸🌸 خدا را شکر که سر قولم هستم و یادگار مادر را زمین نگذاشتم شهدا ممنونم که نگاهم کردین 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 الهام مرادی از شیراز از لاک جیغ تا خدا @banomahtab