پارت دومم
هـوا خیـلی گرم بـود ومادرم همش غر😡میزد😫
که چـرا تو شیطونـی چـرا همش اذیت میکنی
من خسـته شـدم از دستـت تو به کی رفتی اخه دختر👩
ولی من عین خیالم نبود😀😊
در خانواده ایی بزرگ شدم مذهبی پدرم دربـسیـج ومـادرم بچـه هیتـی بـودش ولـی مـن اصن ازبـسـیج هیـت ایـنا خوشم نمی اومـد حتی وقتی پدرمم میگفت امشب بسیـج مـراسمه میگفـتم بـرو بـابـا مـن نمـی ام 😕
پنج شنبه ها دعای کمیل بود ومـادرم همیـشه می رفت وقتـی به مـن میگفت بیا بریـم گفتم همیـنم مونده پاشـم بیـام دعـای کـمـیل😒
خلاصه از ایـنا بگذریـم منو تو مدرسه ثبت نام کردن و مـن خـیلی خوشـحال بـودم چـون دوباره بـه اکیپمون برمیگشتم و باز شـیـطـنتاهای همیشگی....😄😃
خلاصه بازم شیطتنتمو نذاشتم کنار بازم مث پارسال شیطنتاهای خودمونو داشتیم ولی امسال بجای ۱۲نفر ۱۰نفر شده بودیم دونفـر از بچهـا از مـدرسه مون رفته بودن 😔😭
خلاصه یک روزغذا اورده بودیم بعد که غذا ها تموم شد با قابلمه هاش اب بازی کردیم 😂😂
وقتی به دفتررفتیم به خانوادهامون زنگ زدنن که بیاین مدرسه 😂😂مدیرمون میگفت دوستدارم قابلمه ها رو بکوبم تو سرتون ...
ادامه دارد...💝💖
صبور باشید
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab