💔 ازپله های قهوه خانه که پائین مےآمد به من اشاره مےڪرد و مےگفت: "پناه حرم! بریم"؟ و خودش شروع مےکرد به خواندن: "پناه حرم! کجا داری میری برادرم؟! بدرقه راه تو، دیدهء ترَم! آهسته تر برو داداش، ببین چه مضطرم" حالا این نوحه را من یاد گرفته بود ولی عجیب به دلش نشسته بود... دلش تاب اضطرار حضرت زینب را نداشت رفت تا بار دیگر عمه سادات به اسارت نرود... راوی: دوست 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa