هدایت شده از سلام بر ابراهیم( از لاک جیغ تا خدا)
🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺 : ابراهیم بلند شد و گفت :لباساتون رو عوض کنید و بیائید توی گود. خودش هم آمد وسط گود. آن شب ابراهیم در یک دور ورزش،دعای توسل را با بچه ها زمزمه کرد. بعد هم از سوز دل برای آن کودک دعا کرد. آن کرد هم با بچه اش در گوشه ای نشسته بود وگریه میکرد. دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شدی! با تعجب پرسیدم:کجا؟ گفت:بنده خدائی که با بچه مریض آمده بود،همان آقا دعوت کرده.بعد ادامه داد:الحمدالله مشکل بچه اش برطرف شده.دکتر هم گفته بچه ات خوب شده برای همین ناهار دعوت کرده. برگشتم ابراهیم را نگاه کردم مثل کسی که چیزی نشنیده، آماده رفتن میشد اما من شک نداشتم دعای توسلی که ابراهیم با آن شور و حال عجیب خواند کار خودش را کرده. https://eitaa.com/salam_bar_adrahim کانال سلام بر ابراهیم ارائه قسمت هایی از کتاب 🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺