🌟
#رفیق_مثل_رسول🌟۴۰
روز اول قبل از شروع کار،محمدحسین یکی دو نکته مهم را خیلی خلاصه و مفید برایم توضیح داد.محمد حسین که صورتش کمی آفتاب سوخته شده بود،با ترکه ای که دستش بود،روی خاک را خط خطی میکرد و گفت:رسول جان کار را گروهی پیش میبریم، معبری که توش قدم برمیداریم، پاک سازی شده.پشت سر هم و جا پای هم قدم برمیداریم.یه نقشه برای کار داریم،از روی نشونه هایی که دادند و حدودی که مشخص کردند،تفحص را انجام میدیم.
اما رسول حواست به دلت باشه. آدرس و نشانی اصلی دست خود شهداست.خودشون بخوان ما میتونیم کار رو پیش ببریم.
نگاهی به او کردم و گفتم:خیالت راحت،حواسم هست.
محمدحسين دستش را به سمت من آورد و گفت:پس داداش خوش اومدی،بسم الله.
نماز صبح را با بچه های تفحص خواندیم و وارد معبر شدیم.محمد حسین گفت:یکی دو روزی هست که دست خالی برمیگردیم.بچه ها صلوات خاصه حضرت زهرا س را بفرستیم .امروز بی بی جان نظری به ما داشته باشند.زمزمه صلوات حضرت کم کم با بغض همراه شد.رگه اشک روی صورتمان راه خودش را باز کرد.پیرمردی که حاجی صدایش میکردند و سر ستون راه میرفت،اشاره کرد و گفت:بیایید اینجا.برای چند لحظه نفسم سنگین شد.شروع کردیم به پس زدن خاک.حاجی زانو زد و با دست شروع کرد به کنار زدن خاک.بعداز چند دقیقه یک گودال درست شد،من و محمدحسين و یکی از بچه ها کنار حاجی زانو زدیم.فقط از شهدا خواستم که اگر این رفاقت را قبول دارند،رد و نشانه ای به من نشان بدهند.
صدای صلوات که بلند شد،در دست حاجی یک تکه استخوان بود،😭حاجی استخوان را نزدیک صورتش آورد و بوسید.خیالمان راحت شد که نشانی را درست آمده ایم،یکی دو ساعتی طول کشید تا از همان محل،پیکر دو شهید تفحص شد.تا آخر تعطیلات در شرهانی ماندم.حال دلم خیلی خوب بود.به مادرهای شهدایی فکر میکردم که این روزها به جای مزار شهدای گمنام، سر مزار بچه های خودشان سفره دل باز میکنند.محمدحسین مداح هم بود.گاهی روضه یا شعری میخواند.
روز آخر قبل از خداحافظی با محمدحسين یک قرار گذاشتیم، اگر شب جمعه ای ساکن و زائر حرم ارباب شدیم.رفاقت زمینی مان را به یاد داشته باشیم.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#رسول_خلیلی
#ادامهدارد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔
@pelak_shohadaa