❣✨خاطره کوتاه از شهید مهدی اقاجانی
بانو «طاهره حمیدیان» درباره همسرش و آخرین رو اعزام او، چنین میگوید:
🌹«هر وقت به جبهه میرفت، رضایت مرا جلب میکرد و من و بچهها را به پدر و مادرم میسپرد. هر بار هم به محض رسیدن به دم در خانه پدرم، با صدای بلند میگفت: حاجآقا امانتیهایم را آوردم.
مادرم گریه میکرد؛ ولی مهدی با لبخند و مزاح میگفت: بر میگردم و امانتیهایم را از شما تحویل میگیرم.
🌻روز آخر، هنگام لحظه خداحافظی، بچههارا غرق بوسه کرد. بعد، پیشانی مرا بوسید و گفت: بیقراری نکن! یکجورهایی هم به من فهماند که برای نوزاد توی شکمت خوب نیست.
♥️بعد از من خواست تا برایش لبخند بزنم. به شوخی گفت: اگر نخندی و رضایت ندهی، من نمیروم. بعد هم، همان جملات همیشگی که وقتی ماموریتم تمام شد، زود بر میگردم. آن روز پسرم هادی، پدرش را از زیر قرآن رد کرد. من هم پشت سرش به نیت سلامتی اش آب ریختم.»🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa