اسم خانه مان را گذاشته بودی قایق شیشه ای و از من میخواستی بارش را سبک کنم این همه ظرف بلور و کریستال میخواهیم چه کنیم؟! بیا آنها را هدیه بدهیم!! اوایل مقاومت میکردم میگفتی ما که نباید غرق مادیات بشویم برای همین حرف قبول کردم آنها را ببخشیم تا جایی که قایق خالی از همه ی اشیای زینتی شد گفتی: حالا میتوانیم روی عرشه ی کشتی بایستیم و خدا را سجده کنیم بی آنکه ترس از غرق شدن داشته باشیم... 🕊🌹