✍ یک نمونه از فرماندهان مرفه بی درد در دفاع مقدس
شهید علی شفیعی فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله شد به روایت مادرش:
🔹سختی های زیادی کشیدم تا تنها فرزند پسرم را بزرگ کردم سه سال همسرم و دخترم در بستر بیماری بودند و من هم مرد خانه بودم و هم مادر خانواده و در این مدت سختی های زیادی را متحمل شدم.
🔸بچه ام مدرسه می رفت و من هر صبح برای کار کردن سرکوره های آجر پزی می رفتم و غروبها در حالی که توان راه رفتن نداشتم به خانه بازمی گشتم و بعضا در راه از شدت خستگی مرگم را از خدا می خواستم.
🔹حتی در برخی از مواقع در زیر برف و باران کار می کردم ولی نمی گذاشتم بچه ام بداند که من کجا می روم و چه کار می کنم چون می گفتم غصه می خورد.
🔸علی آن روزها از من می پرسید مادر چرا پاهایت تاول زده؟
می گفتم: مادر چیزی نیست بر اثر سرما اینطور شده است.
به خاطر شرایط سخت زندگی ما یک نان را که می گرفتیم تا ۳ روز از آن می خوردیم ،هنوز انقلاب نشده بود که پدرش و خواهرش فوت کردند هیچ پولی نداشتیم و در یک خرابه زندگی می کردیم و پسرم تنها یک دست لباس داشت، وقتی من آن لباس ها را می شستم او لباس دیگری برای پوشیدن نداشت و در سرما طاقت می آورد تا دوباره لباس هایش خشک شود و می پرسیدم مادر سردت هست ؟ می گفت: نه مادر کدام سرما؟
وقتی برای کار به بیرون می رفتم برای اینکه همسایه ها ندانند که ما چیزی برای خوردن نداریم آب درون قابلمه می ریختم و می گذاشتم روی اجاق تا آب بجوشد و اگر همسایه چیزی می آورد می گفتم: غذا بار گذاشته ایم نمی خواهیم.
اما کدام غذا؟ تنها آب بود که بخار می کرد بله فرزند من با این شرایط بزرگ شد.