🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#پارت1 #پسربسیجی_دخترقرتی هو الحق شنل بافت مادر بزرگ رو دورم پیچیدم میخواستم سردی که تک تک سلولهای
میدونم قربونت برم اما من وقت میخوام بیشتر از هفت سال ؟ آره دریا ؟ الان هفت سال گذشته خواهش میکنم عزیز من نمیتونم بازم وقت میخوام آهی از تهه دل کشید و بوسه ای روی موهام نشوند : باشه دخترکم باشه عزیزکم از بغلش بیرون اومدم و محض دلخوشیش لبخندی زدم : قربون عزیز مهربون خودم بشم -خدا نکنه عزیزم ، پاشو بیا بریم چای گذاشتم بریم یه چای بخوریم از بس تنها می شینی به این درو دیوار زل میزنی دیونه شدی وا يعنى من ديونه ام ؟ والا کم نه -عزیزززز خندید و از اتاق بیرون رفت البته درست می گفت من واقعا دیونه بودم خیلی هم دیونه بودم که به خاطر یه عشق یکطرفه و نافرجام خون به دل مادرم و این پیرزن بیچاره کردم از سر درماندگی نگاهی به آسمان کردم و نالیدم : خدایا کمکم کن حالا که نمیشه ، حالا که این عشق راهی به رسیدن نداره حداقل فراموش کنم خواهش میکنم خودم رو جم وجور کردم و طبقه پایین رفتم بازم از اون چای های خوشمزه با طعم هل به خاطر من درست کرده بود چقدر به فکر من بود چقدر برام عزیز بود اگه عزیز و مامان هم نبودن قطعا تا الان پوسیده بودم خدارو شکر که هستن با صدای عزیز به خودم اومدم دریا مادر نمیری یه سر به مامانت بزنی؟ تنهاست دخترم -عزیز صبح بهش زنگ زدم امروز رو تا فردا صبح بیمارستانه ، راستی عزیز من تصمیم دارم این یک هفته رو و که استراحت هستم به سفر برم مشهد با اجازتون جدی ؟ مادرت در جریانه ؟ آره ازش خواستم با هم بریم ولی نمیتونه بیاد ، شما بیا عزیز بیا با هم بریم لبخندی به روم زد خیلی دوس دارم دخترم ولی الان ترجیح میدم تنها بری اه چرا عزیز ولی من دوس ندارم تنها برم نه دخترم برو این یک هفته رو برو با خودت خلوت کن از آقا بخواه دلت رو آروم کنه باشه عزیز بدم نمیگی وقتشه با خودم کنار بیام دیگه خسته شدم برق خوشحالی که آنی تو نگاهش نشست رو دیدم کی میری انشالله ؟ نمیدونم عزیز یه زنگ بزنم ببینم بلیط هست فنجان چای رو روی میز گذاشتم و بلند شدم سمت راه پله رفتم تا به اتاقم برگردم که صدای عزیز متوقفم کرد: کجا بازم میخوای بری بشینی گوشه اتاق نه عزیز برم یه زنگ بزنم برا بلیط بعدم یه سری وسیله برا سفر لازمه برم بگیرم برو مادر