.. تا سیاوش نگهش بر مهِ ایران افتاد شعرِ زیبایِ فرنگیس به جريان افتاد رستم آموخته بودش منشِ پاکی را کی نگاهش بَرِ سودابهءِ سلطان افتاد دلِ سودابهءِ کاووس سیَهوش خواهد آتشِ چشمکِ دلداده به سروان افتاد اسب خود هِی زد و اینگونه بر آتش میگفت که ز سودایِ شَه این رآی به فرمان افتاد تا درآمد به سلامت ز لهیبِ تهمت حرز او بر لبهءِ تاج امیران افتاد نامور گشت ، یَلان حمد و ثنایش گفتند وردِ او بر لب سربازِ رجز خوان افتاد دو سپهبد خمِ چوگان سیاووش شدند سوگ او در سرِ شاهنشهِ توران افتاد سووَشونِ سَده ها حاصل این رخداد است گذرِ توسیِ ایران به قلمدان افتاد .