.. 🌹 شخصی را قرض بسیار آمده بود تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان میکند آن شخص ، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه میزند ، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت . تو را که این همه گفت وگوی است بر دَرمی ، چگونه از تو توقع کند کَس کَرمی ؟ تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت : با من کاری داشتی ؟ شخص گفت : برای هر چه آمده بودم بی فایده بود . تاجر فهمید که برای پول آمده است به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد . آن شخص تعجب کرد و گفت : آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه ؟ تاجر گفت : آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خداست ... ! در کار خیر طرف حسابم با خداست ، او خیلی خوش حساب است . .