✨﷽✨
*
آن را نمىتوانم، اين را نمىخواهم
در زمان بايزيد بسطامى، كافرى در شهر مىزيست. همسايگان وى، پيوسته او را به اسلام دعوت مى كردند و او همچنان بر آيين خود، پاى مىفشرد. روزى همسايگان، همگى گرد او جمع شدند و گفتند: بر ما است كه خير تو گوييم و براى تو خير خواهيم. بدان كه اسلام، آخرين دين است و هر كه نه بر اين آيين است، گمراه است. تو را چه مىشود كه دعوت ما را پاسخ نمىگويى و بر دين خود ماندهاى؟
گفت: بارها انديشيدهام كه به دين شما روى آورم؛ ولى هر بار كه چنين قصدى مىكنم، باز پشيمان مىشوم.
گفتند: چيست كه تو را از آن نيت خير باز مىگرداند؟
گفت: هر بار پيش خود مىگويم اگر مسلمانى، آن است كه بايزيد دارد، من نتوانم، و اگر آن است كه شما داريد، نخواهم.
منبع📚:حكايت پارسايان، رضا بابايى
#حکایات_فرزانگان |عضو شوید 👇
┏━🇯🇴🇮🇳━━ ⃟⃟ 🌸 ⃟⃟ ┓
eitaa.com/joinchat/3391029539C098f038cbc
┗━ ⃟⃟ ⃟❤️ ⃟ ⃟ ━━━━━━━━┛