بسم الله الرحمن الرحیم ✅ ماجرای اسرار آمیز یک هدیه از سوی تشکیلات مطالبه تلفنی سال گذشته توفیق شد که به مشهد و به زیارت آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام بروم. از آنجایی که مدیر تشکیلات ساکن مشهد بود، تصمیم گرفتم قبل از سفر برای تشکر و قدردانی از زحماتش برای تشکیلات و جریان مطالبه گری، به عنوان هدیه کتابی بخرم و با خودم به مشهد ببرم قبل از سفر رفتم به یک کتاب فروشی، سراغ قفسه کتاب ها رفتم تا کتاب مناسبی برای هدیه تهیه کنم که چشمم به یه کتاب افتاد که تا به حال اسمش را نشنیده بودم کتاب "چهل دسته گل سفارشی" 💐💐 طراحی زیبای روی جلد، اسم زیبای کتاب و به خصوص اینکه روی کتاب نوشته بود "برای مزار بی نشان مادر"، نظرم را جلب کرد و تصمیم گرفتم همان کتاب را به عنوان هدیه بخرم موضوع کتاب در مورد 40 شهیدی بود که ارادت ویژه ای به حضرت زهرا سلام الله علیها داشتند خیلی دوستم داشتم که خودم هم این کتاب را بخوانم، اما به خاطر مشغله های قبل از سفر اصلا فرصت نشد. خلاصه به مشهد رفتم، از اینکه برای مدیر تشکیلات هدیه ای گرفته بودم، هیچ کس خبر نداشت... اما به دلایلی توفیق نشد که با مدیر تشکیلات دیداری داشته باشم و کتاب همچنان همراهم بود شب آخر سفر بود، هر کاری کردم دلم نیامد که کتاب را با خودم به شهرمان برگردانم.... مقصد این کتاب مشهد بود... دلم نمی آمد که کتاب را برگردانم، و ظاهرا کتاب هم خودش مسیر دیگری برگزیده بود... داخل حرم امام رضا (ع) یک سیدی بود که خیلی سوزناک روضه میخواند، شب آخر، کتاب را به همراه پول ناقابلی به او دادم و از او خواستم که هر بار که به زیارت امام (ع) مشرف میشود، به نیابت از شهدای این کتاب هم، روضه ای برای حضرت زهرا (س) بخواند.... کتاب را به حرم علی بن موسی الرضا (ع) سپردم و برگشتم... چند ماهی گذشت... یک روز نزدیک ظهر بود که زنگ در خانه را زدند. از اداره پست بود. پست چی یک بسته آورده بود؛ رویش نوشته شده بود: "هدیه ای از طرف تشکیلات مطالبه تلفنی" غافلگیر شدم، تا بسته را باز کردم دیدم دو سه کتاب درون بسته است. و یکی از کتاب ها دقیقا دقیقا و دقیقا کتابی بود با عنوان "چهل دسته گل سفارشی" 🌱💐🌱 از بین هزاران کتابی که در مورد شهدا و دفاع مقدس وجود دارد، دقیقا همان کتاب برایم ارسال شده بود 😭 با وجود اینکه من اصلا به کسی نگفته بودم که برای مدیر تشکیلات هدیه ای خریده بودم، چه برسد به این که اسم کتاب را گفته باشم... بسیار شوکه شدم، همینطور به بسته و کتاب نگاه میکردم و تا حدود نیم ساعت اشکم بند نمی آمد 😭😭😭 نویسنده خوش ذوقی ماجرای ارادت 40 شهید به حضرت زهرا سلام علیها را به زبان شعر در آورده بود بعد از آن روز علاقه عجیبی به آن کتاب پیدا کرده بودم، اکثر جاهایی که میرفتم کتاب را همراه خودم می بردم... عجیب به دلم نشسته بود، به خصوص و به خصوص یکی از صفحات کتاب که ماجرای یک طلبه بود که برای تبلیغ به کشور گویان در آمریکای جنوبی رفته بود و بعد از مدتی به خاطر موفقیت هایش در جذب مردم به تشیع در سال 1383 توسط جاسوسان سیا ربوده شده و بعد از مدتی شکنجه و اسارت به شهادت رسیده بود شهید "محمد حسن ابراهیمی" طلبه ای که در غربت و تنهایی و هزاران کیلومتر دور تر از ایران و با دستان خالی به عشق خدمت به امام زمان (عج) توانسته بود تنها مرکز شیعه در کشور گویان را تاسیس کند طلبه ای که قدرت جذب بالایی داشت و توانسته بود، سنی را شیعه کند، مسیحی را مسلمان و شیعه کند و حتی مسلمانان کشورهای اطراف را به سمت موسسه اسلامی گویان جذب کند نویسنده خوش ذوق کتاب، به شکل زیبایی جریان هدایت گری شهید ابراهیمی را به شعر در آورده بود با عنوان "طبیب دل"، شعرش این بود:👇 "در آن سوی دنیا چه کردی برادر؟ چه کردی که دلهای آماده، آماده تر شد؟ چه گفتی؟ چه خواندی؟ چه بذری به دلها نشاندی؟ بگو جمع دلداده ها را چگونه به مقصد کشاندی؟ بگو با طبیب مسیحی چه گفتی؟ که یک دل نه صد دل به اسلام رو کرد و ایمان خود را در آیینه عشق مولا علی (ع) جستجو کرد" ارادت شدیدی به این شهید بزرگوار پیدا کرده بودم و مرتب این شعر را زمزمه میکردم کتاب را خیلی جاها همراه خودم میبردم، حتی شب های قدر در مراسم کتاب رو جلوی خودم گذاشته بودم و ارادت عجیب این شهدا به حضرت زهرا (س) برایم سوال شده بود... واقعا برایم سوال شده بود که شهید ابراهیمی چگونه توانسته بود در کشوری غریبه، آن هم در آمریکای جنوبی بتواند این همه دلها را به امام زمان (عج) و امام علی (ع) نزدیک کند و باعث شیعه شدن آنها شود... چه نفوذ کلامی داشت؟ این نفوذ کلام از کجا آمده بود؟ چطور او توانسته بود روی قلب های مردم آن کشور با زبانی غریبه اثر بگذارد ولی ما اینجا در کشور خودمان کلاممان روی دیگران خیلی اثر ندارد...؟ برایم سوال شده بود که چگونه... چی میگفته و این نفوذ کلام را چطور خدا به او هدیه داده؟ ادامه 👇